میزگرد ادبیات لهستان

چالش با تاریکیهای تاریخ

میزگرد ادبیات لهستان
چالش با تاریکیهای تاریخ

 

ماد: سه‌شنبه، یازدهم تیر، مرکز فرهنگی شهر کتاب، میزبان چند تن از ادبا و محققان کشور لهستان بود، تا بستر برقراری ارتباطی دو سویه بین دو کشور، در نشستی با عنوان «درهای باز سفری بین‌فرهنگی، ایران و لهستان»، بیش از پیش فراهم ‌آید. این رویکرد و مشابه آن، همواره نزد متولیان و مدیران شهر کتاب در اولویت قرار داشته است؛ از دیگر سو توجه شعرا و اهالی فرهنگ لهستان به فرهنگ شرقی، به ویژه شعر و ادب ایران‌زمین از دیرباز، می‌تواند تاثیر هرچه بیشتر این نشست و تداوم رویکردهای مشابه را در پی داشته باشد.
در نشست درهای باز سفر بین فرهنگی، ایران و لهستان، یولیوش گویو سفیر لهستان، آنا کراسنوولسکا، کارولینا راکویتزکا، میروسلاو میخالاک و علی‌اصغر محمدخانی حضور داشتند. آنا کراسنوولسکا بحث خود را با موضوع الهام شرقی در آثار لهستان عصر رمانتیک، پی گرفت؛ وی برای پیشبرد این مبحث، آثار و رویکردهای خوچکو، یکی از شاعران لهستانی عصر رمانتیک را، بررسی و تببین کرد. کراسنوولسکا پس از بیان شرحی مفصل از زندگی خوچکو گفت: خوچکو با وجود فعالیت‌های فرهنگی و ادبی متعدد، در لهستان ناشناخته مانده است. او شاعری درجه دوم و فرعی محسوب می‌شود، اما به زعم من و از آنجا که مدتی را به عنوان کنسول روسیه در رشت بوده است، آثارش می‌تواند از حیث بررسی مباحث ایران‌شناسی در لهستان، اهمیت داشته باشد. او شاعری رمانتیک است و به واسطه رویکردهای جاری در اینگونه ادبی، با وجود آشنایی با ادبیات کلاسیک ایرانی، در حوزه ادبیات شفاهی و فولکلور تحقیقات در خور توجهی انجام داده است. کارولینا راکویتزکا بحث خود را با موضوع الهام و تقلید از ادبیات شرق، با توجه به آثار واسلاو پوتوسکی آغاز کرد. وی ضمن شرح پیشینه حضور و ورود فرهنگ ایرانی به لهستان، چگونگی تاثیر سعدی در آثار پوتوسکی را بررسی و خاطرنشان کرد: لهستانی‌ها در گذشته، ایران را مبدایی برای هنر و مد می‌دانستند. آن‌ها دچار نوعی شیفتگی به فرهنگ ایرانی بودند، البته شناخت اهالی لهستان،‌شناختی عمیق نبوده و شیفتگی آن‌ها در نتیجه یک خطا درباره‌نژاد صورت گرفته است، البته این اشتباه زیبایی است. عده‌‌ای از لهستانی‌ها بر این باور بودند که از نژادهای ایرانی برآمده‌اند. از این روی به فرهنگ ایرانی توجه می‌کردند. در قرن هجدهم این باور در ادبیات تاثیر گذاشت. هرچند ممکن است این فقط افسانه‌‌‌ای باشد، ولی افسانه خوبی است. تحلیل این مساله تاریخی به درازا می‌انجامد. ولی سرگذشت برگردان آثار سعدی، به لهستانی در این خصوص کمک بسزایی می‌کند. آنچه در پی می‌آید نشستی است که پس از این جلسه با حضور دو ‌میه‌مان لهستانی، علی‌اصغر محمدخانی، بلقیس سلیمانی و شیوا مقانلو برگزار شد تا با گفت‌وگوی رو‌در‌روی نویسندگان دو کشور، زوایایی تازه از پیوندهای فرهنگی دو کشور روشن شود.
علی‌اصغر محمدخانی، دبیر نشست و معاون فرهنگی و بین‌الملل شهر کتاب، سخنانش را با توضیحاتی درباره برنامه‌های شهر کتاب در راستای معرفی فرهنگ و ادبیات کشور‌ها به یکدیگر آغاز کرد و توضیح داد: ما مدت‌هاست در زمینه ادبیات تطبیقی برنامه‌هایی را در «شهر کتاب» برگزار می‌کنیم. در چنین برنامه‌هایی است که درمی‌یابیم پیشینه فرهنگی دو کشور تا چه حد می‌تواند به هم شبیه باشد. در حوزه ادبیات و هنر چنین گفت‌وگوهای ادبی می‌تواند کمک زیادی به این پیوند‌ها بکند. در واقع فرهنگ مهم‌ترین رکن پیوند کشور‌ها محسوب می‌شود، ولی با وجود افزایش وسایل ارتباطی این شناخت‌ها هنوز بسیار ناقص است. کارهای ادبی، فلسفی و هنری مختلفی را با کشورهای دیگر آغاز کرده‌ایم اما باید سرعت بیشتری به آن ببخشیم و ادبیات معاصر خود را نیز به کشورهای دیگر بشناسانیم.
پیشنهادهای مرکز شهر کتاب با هدف ایجاد پیوندهای فوق موضوع دیگری بود که محمدخانی به آن پرداخت و از مواردی مانند ترجمه گزیده شعر معاصر فارسی به لهستانی، برگزاری همایش‌های ادبیات تطبیقی، ترجمه متقابل داستان و رمان در دو کشور، دیدار و گفت‌وگوی اهالی فرهنگ و ادب دو کشور، بررسی سینما و موسیقی لهستان و نگاهی به زنان داستان‌نویس، پژوهشگر و شاعر معاصر دو کشور به عنوان برنامه‌های مد نظر این مرکز فرهنگی نام برد.

نخستین سخنران جمع آنا کراسنوولسکا، بود که خود را چنین معرفی کرد: «من رییس گروه زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه یاگلونی شهر کراکوف هستم. کارم چند جنبه دارد و جنبه اصلی آن تحقیق روی شاهنامه است که موضوع تز دکترایم بوده و هنوز هم روی آن کار می‌کنم. به‌ویژه درباره ساختارهای داستانی شاهنامه تحقیقاتی داشته‌ام. استاد مرحومم آقای پروفسور دولنبا کل شاهنامه را به زبان لهستانی و به نثر موزون ترجمه کردند، اما متاسفانه ایشان در میانه کار درگذشتند و حالا وظیفه تصحیح و انتشار باقی مجلدات بر عهده ما است. کار بسیار عظیمی است و من تاکنون تنها توانسته‌ام یک جلدش را منتشر کنم. البته روی ادبیات معاصر هم کار می‌کنم، اما بیشتر به عنوان خواننده با این ادبیات سر و کار دارم گرچه مقالاتی هم در این زمینه نوشته‌ام. از جمله نقش اساطیری «اسب» در باورهای مذهبی رایج در ایران را در آثار سه نویسنده معاصر ایران مورد بررسی قرار داده‌ام: «در «سووشون» نوشته سیمین دانشور، «معصوم پنجم» نوشته هوشنگ گلشیری و «خسرو خوبان» نوشته رضا دانشور.»
کارولینا راکو ویتزکا عسگری دیگر ‌میهمان این نشست بود و در ابتدای سخنانش کارنامه ادبی خود را به حضار عرضه کرد و گفت: «من هم عضو گروه ادبیات فارسی دانشگاه یاگلونی هستم و آنجا تدریس می‌کنم. در ایران هم در دانشگاه تربیت معلم درس خوانده‌ام. نخستین کار پژوهشی جدی من درباره شعر قیصر امین‌پور بود و این سعادت را داشتم که در ایران با ایشان دیدار کنم که مرا تشویق کردند پروژه را به پایان برسانم چون خودم در ابتدا قدری تردید داشتم. کارکرد «سوال» را در شعرهای او بررسی کرده ‌بودم که ابتدا موضوع پایان‌نامه کارشناسی‌ام در لهستان بود. بعد‌ها باز هم رویش کار کردم و بالاخره سه‌سال پیش در لهستان منتشرش کردم. با توجه به پررنگ شدن «نقش زن در ادبیات داستانی پس از انقلاب» پژوهشی هم داشتم بر مبنای پنج رمان ایرانی؛ و برایم جالب بود که زنان در آثار پس از انقلاب - حتی در آثار نویسندگان مرد هم - شخصیت‌های پیچیده‌تر و چند‌لایه‌‌‌ای می‌یابند. رمان‌هایی که بررسی کردم عبارت بودند از: «جای خالی سلوچ»، «نیمه غایب»، «جزیره سرگردانی»، «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و «عادت می‌کنیم». این پژوهش هم کم‌کم دارد آماده می‌شود و قصد دارم به زبان انگلیسی منتشرش کنم، چون وقتی چنین کتابی را به زبان لهستانی منتشر کنید تنها به دست خوانندگان محدودی می‌رسد. رساله دکترایم هم پژوهشی بود درباره «چیستان» به عنوان یک زبان رمزی و مذهبی که بخشی از آن ریشه در ایران پیش از اسلام دارد و نیز بررسی وضعیت تراژیک انسانی که از درک این چیستان‌ها عاجز است. این پروژه در حقیقت یک بررسی تطبیقی است میان ادبیات ایران و هند و یونان». او در ادامه افزود: «لهستانی‌ها آشنایی کمی با ادبیات معاصر فارسی دارند. هر‌چند که ترجمه‌های زیادی از شعر معاصر ایران در لهستان منتشر شده است، از نیما گرفته تا شاملو و فروغ و سهراب و امین‌پور، و حتی ترجمه‌های متفاوتی هم صورت گرفته؛ اما در حوزه ادبیات داستانی کمتر کار شده است. البته ترجمه «بوف کور» صادق هدایت و «چشم‌هایش» بزرگ علوی و «طوبا و معنای شب» منتشر شده است و همین‌طور چند مجموعه‌داستان انتخابی از نویسندگان مختلف. متاسفانه در لهستان هنوز هم منتقدان در آثار ایرانی به دنبال رگه‌های سیاسی و تصویری مصیبت‌زده از زنان هستند. البته در سالیان اخیر وجود عناصر رمزآمیز و فضاهای شرقی هم در داستان‌ها مورد توجه قرار می‌گیرد چنان که مثلا ادبیات ترکیه و مصر با آثار نویسندگانی چون محجوب و پاموک بسیار مشهور هستند. اما درباره ایران بیشتر کشش به سمت داستان‌هایی است که فرهنگ ایرانی را به شکلی حاضر و آماده و بسته‌بندی‌شده به مخاطب نشان دهند. من از این بابت خیلی متاسفم چون احساس می‌کنم با وجود فاصله جغرافیایی میان ایران و لهستان، این دو کشور از منظر فرهنگی بسیار به هم نزدیک هستند و به همین دلیل هم لهستانی‌هایی که به ایران می‌آیند چندان احساس بیگانگی نمی‌کنند. نقاط مشترک فرهنگی میان این دو کشور بسیار زیاد است و در عین حال بسیاری از تجربه‌های مربوط به تحولات اجتماعی که در ادبیات معاصر ایران وجود دارد و سرگشتگی آدمیزادی که می‌کوشد خودش را بین دنیای مذهبی و دنیای مدرن پیدا کند، در ذات لهستانی‌ها هم دیده می‌شود چون سنت مذهبی لهستان نیز بسیار قوی است. جنگیدن با ارواح گذشته نقطه مشترک تاریخ ایران و لهستان است و شاید این مساله برای کشوری که تاریخ ساده و کم‌فراز و نشیبی دارد قابل درک نباشد. اما چون ما هم دوره‌های تاریخی تاریکی داشتیم، درست مثل ایرانی‌ها هنوز با آن تاریخ درگیریم. ما قصد داریم ترجمه‌هایی از آثار معاصر ایران در لهستان ارائه کنیم تا خوانندگان لهستانی متوجه این نقاط اشتراک شوند و گمان نکنند که آن سوی دنیا همه‌چیز بر‌عکس است و مردم روی سرشان راه می‌روند! تفاوت‌های فرهنگی البته مهم هستند اما باید نشان دهیم که مشکلات یک ایرانی امروزی تا چه حد نزدیک است به مشکلات انسان غربی. هنوز این حس در غرب وجود دارد که فرضا داستان‌های نویسندگان زن ایرانی درباره مصیبت‌هایی است که بر سر زنان می‌آید و بعد می‌گویند این مصیبت‌ها به ما چه ربطی دارد؟ ما باید این دید را تغییر دهیم و نشان دهیم که داستان ایرانی قرار نیست تنها این مصیبت‌ها را پیش روی خوانندگان قرار دهد.»
آنا کراسنوولسکا هم در تایید این صحبت‌ها گفت: «وقتی «طوبا و معنای شب» به لهستانی ترجمه شد، من نقدهای بسیاری در اینترنت خواندم که همگی معتقد بودند این اثر کار بسیار پیچیده و دشواری است. من در مقدمه کتاب سعی کرده‌ام تاریخ آن دوران را از عصر قاجار تا پایان دوران پهلوی بررسی کنم و حوادث مهمش از قبیل انقلاب مشروطه را شرح دهم تا خواننده یک زیربنای تاریخی درباره اثر داشته باشد و فکر می‌کردم این اطلاعات کافی است تا خواننده بتواند داستان را پی بگیرد و بفهمد. اما حالا می‌دانم که تنها اطلاعات تاریخی نمی‌تواند کافی باشد. این دنیا برای آن‌ها کاملا دنیایی بیگانه است که باید ۱۰ کتاب مشابه ترجمه شود تا بتوانند با این دنیا انس بگیرند.»
شیوا مقانلو از دیگر حاضران این نشست بود که سخنانش را چنین آغاز کرد: «حال که بحث تاریخ و پیوندهای تاریخی و اجتماعی به میان آمد به نظرم باید به این نکته هم اشاره کنیم که شاید مردم دو کشور از جهتی دیگر هم بیشتر مایل باشند با هم آشنا شوند. چرا که در دوران جنگ جهانی دوم پناهندگان بسیاری برای اقامت موقت یا دایم از لهستان به ایران آمدند و عده‌‌‌ای همین‌جا درگذشتند. به‌ویژه در تهران و انزلی گورستان‌هایی مخصوص ایشان وجود دارد که هنوز هم گاهی مراسم یادبودی برگزار می‌کنند. پس پیوند خاصی در مقطعی بین ایران و لهستان وجود داشته و این خودش داستانی است. مردم درباره این پیشینه و پیوند کنجکاو نیستند؟» ِ
آنا کراسنوولسکا در توضیح این موضوع عنوان کرد: «آن حادثه مدتی طولانی به دست فراموشی سپرده شد که در لهستان دلیلش بیشتر سیاسی بود. چرا که دولت کمونیست لهستان آن افراد را که به جای پیوستن به ارتش در روسیه، به ایران پناهنده شدند خائن می‌دانست. اکثر آن افراد هم دیگر هرگز به لهستان برنگشتند. دلیل این گسست را در ایران نمی‌دانم. اما خودم هم‌اکنون کاری در دست دارم که به بررسی خاطرات لهستانی‌های مهاجر به ایران و نقش آن در ادبیات معاصر می‌پردازد. نکته جالب این است که هم از طرف لهستانی‌ها و هم در ادبیات ایران ماجرای حضور لهستانی‌‌ها در ایران بسیار ساده بازگو شده است، یعنی نوعی تیپ‌سازی شده که تصویر ساده‌شده‌‌‌ای از شخصیت‌های مهاجر ارائه می‌دهند.»
در ادامه بلقیس سلیمانی از دو ‌میه‌مان خواست که درباره عناصر مشترکی که میان ادبیات معاصر ایران و لهستان وجود دارند، قدری توضیح دهند. آنا کراسنوولسکا در پاسخ گفت: «ادبیات امروز ایران به‌گونه‌‌‌ای است که تنها گروهی از روشنفکران لهستانی که به دنیای خارج از کشور خودشان علاقه دارند می‌توانند آن را دنبال کنند. با این حال شباهت‌هایی هم میان این دو ادبیات وجود دارد. همانطور که همکارم گفت کابوس‌های گذشته و مسائل حل‌نشده تاریخی در هر دو کشور بسیار زیاد است ولی خواننده لهستانی از تاریخ ایران بی‌خبر است. البته ما مجموعه‌‌‌ای از کل تاریخ ایران را در سه جلد منتشر کردیم و این کتاب را اکثرا دانشجویان می‌خوانند نه عموم جامعه.»
سلیمانی در ادامه پرسید: «رساله دکترای شما درباره شاهنامه بوده. آیا در ادبیات لهستان اثر هم‌وزن شاهنامه وجود دارد؟» آنا کراسنوولسکا پاسخ داد: «نه. چنین اثری وجود ندارد و ما در حماسه‌های قرون وسطایی اثری به زبان لهستانی نداریم و همین امر باعث می‌شود ما در ترجمه شاهنامه به مشکل بر‌بخوریم، چون زبان مناسب برای این اثر را هم در اختیار نداریم. البته در زبان روسی سرودهای بلند داستانی و اساطیری و حماسی قرون وسطا وجود دارد که می‌توان از زبان آن برای ترجمه شاهنامه استفاده کرد. نخستین ترجمه‌های لهستانی از بخش‌هایی از شاهنامه با‌‌ همان زبان ادبی قرن نوزدهمی انجام گرفته که البته از روی شاهنامه‌ی ترجمه شده به سایر زبان‌های اروپایی و نه از متن فارسی، بوده.»

شیوا مقانلو هم با توجه به ورود بحث به بستر ادبیات کهن و فلکلور پرسش دیگری را مطرح کرد: «در کتاب Polis National Cinema تالیف مارِک هالتوف بخشی هست که به مبحث اقتباس از آثار ادبی در سینمای لهستان می‌پردازد. به گفته او فیلم‌های اقتباس شده از آثار اساطیری و ادبیات فلکلور در لهستان بسیار محبوب هستند و بنابر این سینماگران و تهیه‌کنندگانی که این داستان‌های شناخته‌شده را دستمایه کار سینمایی قرار می‌دهند از موفقیت اثر اطمینان دارند، چون مردم از این داستان‌های آشنا استقبال خوبی می‌کنند. مثال‌هایی هم از چند رمان/ فیلم مهم ارائه داده، از جمله اقتباس آندره وایدا از یکی از آثار آدام می‌تسکه‌ویچ به نام «پانتادئوس»؛ و نیز اقتباسی از کتاب «کووادیس» هنریک سینکه‌ویچ که برنده نوبل ادبیات هم بوده. آیا این پیوند همین‌قدر مستحکم است و مردم همین‌قدر به ادبیات کهن خود توجه دارند؟»
آنا کراسنوولسکا در پاسخ به این پرسش گفت: «جالب است که بدانید کتاب سینکه‌ویچ در اوایل عصر پهلوی از زبان فرانسه به فارسی ترجمه شده و حتی جمالزاده هم در مقدمه «یکی بود، یکی نبود» به آن اشاره می‌کند. این اثر مربوط است به قرن نوزدهم. اما متاسفانه نسل جدید دارند این آثار قدیمی را به دست فراموشی می‌سپارند و کمتر آن‌ها را می‌خوانند.»
در ادامه کارولینا راکو ویتسکا هم افزود: «اهمیت سینکه‌ویچ در این است که زمانی آثارش را نوشت که لهستان به عنوان کشور مستقل وجود نداشت و بین کشورهای همسایه تقسیم شده ‌بود. او درباره تاریخ دیرین لهستان حرف می‌زد تا بزرگی این فرهنگ را نشان دهد و مردم را به درک هویت‌ ملیشان تشویق کند. این‌ها کتاب‌هایی معروف بودند و کودکان باید در مدرسه آن‌ها را می‌خواندند، اما امروزه دیگر چندان خبری از این آثار نیست. البته برای نسل‌های قدیمی‌‌تر دیدن فیلم‌هایی که بر اساس این کتاب‌ها ساخته‌ شده بسیار نوستالژیک و لذت‌بخش است و از طرفی خیلی از دانش‌آموزان هم برای اینکه اصل کتاب را نخوانند، می‌روند و فیلمش را می‌بینند! البته این آثار امروزه ناقدان بسیاری هم دارد چون درست مثل برخی رمان‌های تاریخی فارسی نمی‌توان در آن تصویری واقعی از گذشته را یافت.»
در ادامه بلقیس سلیمانی پرسید: «با توجه به اینکه ایران با شعرش در جهان معروف است و شاعران کلاسیک بزرگی چون سعدی و خیام دارد که آثارشان در زمره نخستین کتاب‌های فارسی است که به زبان‌های اروپایی ترجمه و منتشر شده‌، امروزه شعر ایران بیشتر در لهستان مطرح است یا داستانش؟»
آنا کراسنوولسکا گفت: «پاسخ به این سوال کار سختی است چون همانطور که گفتم اندکی از لهستانی‌ها ادبیات ایران را دنبال می‌کنند. می‌شود گفت که شعر کلاسیک ایران بیشتر شناخته شده و عمومیت دارد و همه می‌دانند ایران در گذشته شاعران بزرگی داشته. ضمنا ترجمه‌های متعددی از این اشعار انجام شده اما چون از زبان‌های دیگر به لهستانی ترجمه‌ شده، با اصل فارسی‌اش تفاوت‌های بسیاری دارد. آنجا بیشتر آثار ادبی شرقی را عربی تلقی می‌کنند و ما سعی داریم تفاوت ادبیات فارسی و عربی را برایشان روشن کنیم.»
کارولینا راکو ویتسکا در ادامه این نشست به اهمیت نقش سینمای ایران در معرفی ادبیات فارسی اشاره کرده و گفت: «واقعا سینمای ایران می‌تواند مخاطب لهستانی را با ادبیات این کشور آشنا کند. مثلا اصغر فرهادی را در نظر بگیرید که فیلم‌هایش رفته‌رفته جهانی‌تر می‌شود. فیلم «درباره الی» چندین‌بار در تلویزیون لهستان نمایش داده شده و من با لهستانی‌های بسیاری درباره این فیلم صحبت کردم. تا مدتی مردم ماه‌ها بر این عقیده بودند که چقدر میان ایران و اروپا تفاوت فرهنگی وجود دارد اما وقتی مثلا فیلم «جدایی نادر از سیمین» را دیدند، متوجه شدند که ایرانی‌ها هم مشکل‌های مشابهی را تجربه می‌کنند. حتی منتقدان روزنامه‌های لهستان برداشت‌های خودشان را که شاید متفاوت از منتقدان ایرانی بود، ارائه کردند. فیلم‌هایی که واقعیت ایران را به شکلی جذاب و چندلایه نشان می‌دهند می‌توانند مخاطب‌های لهستانی را جذب کنند. برای همه مردم راحت‌تر است که یک فیلم را ببینند تا بخواهند کتابی را بخوانند.»
مقانلو نیز به این نکته اشاره کرد که ما در ایران هم لهستان را با آثار سینمایی‌اش می‌شناسیم و افزود: «ما هم متاسفانه چیز زیادی از ادبیات لهستان نمی‌دانیم و ابتدا این کشور را با فیلم‌های آندره وایدا شناختیم. اما کسی که در معرفی لهستان به ایران نقش عمده‌یی دارد کیشلوفسکی است. اکثر علاقه‌مندان هنر و ادبیات او را می‌شناسند و ‌شخصا هم از طریق تصویرهای او تا حدی فضای لهستان معاصر را دیده‌ام، حتی موسیقی‌‌ای هم که زبیگنیف پرایزنر برای فیلم‌های کیشلوفسکی ساخته در ذهنمان کنار نام لهستان مانده است. من هم فکر می‌کنم نقش سینما در این آشنایی‌ها بسیار جلو‌تر از ادبیات است.»
در ادامه محمد‌خانی با اشاره به معضل تطبیق ادبیات دو کشور و چگونگی داد و ستد فرهنگی و ادبی میان آن‌ها و نیز وضعیت افت تیراژ کتاب‌های شعر به عنوان معضلی مشترک در میان کشورهای جهان، از ‌میهمانان خواست تا تصویری از ادبیات امروزی لهستان ارائه دهند و بگویند کدام نویسندگان این کشور را دارای این اهمیت و قابلیت می‌دانند که آثارشان به فارسی ترجمه شود و معرف وضعیت ادبی کنونی لهستان به مخاطبان فارسی‌زبان باشد.
کارولینا راکو ویتسکا در پاسخ گفت: «من مادرم ناشر است و با این مسائل از نزدیک برخورد داشته‌ام. متاسفانه در لهستان کار ناشران بدل به کاری بازاری شده است. تعداد محدودی از آثار بسیار پرتیراژ هستند و رویشان هم زیاد تبلیغ می‌شود. مثلا داستان‌های پلیسی سوئدی در لهستان بسیار محبوب و پرفروش هستند و تیراژهای بالای ۲۰هزار نسخه دارند. از خود ادبیات لهستان هم شعرهای شیمبورسکا هنوز پرفروش‌اند. اما تعداد چنین نویسندگانی بسیار محدود است و معرفی یک نویسنده جدید بسیار کار سختی است. تیراژ‌ها معمولا بسیار پایین هستند و از ۲۰۰ نسخه شروع می‌کنند که اگر فروش رفت دوباره اثر را تجدید چاپ می‌کنند. وضعیت فروش شعر هم اسفبار است و به جز چند شاعر، بقیه شاعران کتاب‌هایشان با تیراژ پایینی وارد بازار می‌شود. اما کمیت کتاب‌هایی که در لهستان منتشر می‌شوند بسیار زیاد است چون خصوصا نسل جوان بیشتر داستان‌های ساده و عامه‌پسند را دنبال می‌کنند، نه کتاب‌های هنری را». او همچنین در پاسخ به شیوا مقانلو که وضعیت معرفی این آثار را در نشریات و روزنامه‌ها جویا شده ‌بود، گفت: «زمانی نشریات وظیفه خود می‌دانستند که آثار خوب را بیابند و به همه معرفی کنند، اما در حال حاضر چندان به این مساله توجه نمی‌شود.»
در انتهای نشست شیوا مقانلو از یک نویسنده لهستانی معاصر و مهم دیگر یاد کرد و گفت «از ادبیات فولکلور و اسطوره‌‌ای و رمان و شعر گفتیم، اما شما چهره معروفی هم در ادبیات علمی/ تخیلی دارید که در ایران هم شناخته شده است: استانیسواو لم. به‌ویژه «سولاریس» و «شکست‌ناپذیر» او مورد توجه‌تر‌ند. کمی هم از او بگویید.»
در جواب این سوال آنا کراسنوولسکا اظهارکرد «اتفاقا من لم را از نزدیک می‌شناختم چون از دوستان پدرم بود و رفت و آمد داشتیم. باید بگویم ترجمه داستان‌های لم به هر زبان دیگر کار خیلی سختی است چون او در داستان‌هایش کلمات جدیدی می‌سازد که در خود لهستانی هم وجود ندارند و بنابراین ترجمه‌شان مشکل‌تر می‌شود. با وجود این استانیسواو لم به خاطر خلق داستان‌های پریانی که شخصیت‌هایش همگی روبات هستند کار مهمی انجام داده، یعنی او قصه‌های قدیمی ما را به آینده ندیدنی برده و از نو روایت کرده است.»