نماد گمشده
آشناییزدایی از اشنایان قدیمی
شیوا مقانلو
کتابی دارای رکورد سریعترین فروش کتاب بزرگسالان در جهان ... فروش 5/6میلیون نسخه در چاپ اول ... فروش بیش از یک میلیون نسخه در نخستین روز عرضه ...
صرفنظر از پیشینهی قبلی آثار دن براون, کتابی با عناوین فوق, پیشاپیش هالهای از مقبولیت و تایید بینالمللی را به دست آورده که حتا در کشور به لحاظ کتابی خارج از گود ما هم جنب و جوش زیادی را در بازار کتاب برانگیخته. از مدیران نشر و پخشکنندههای کتاب شنیدم بعد از مدتها کسادی بازار ویزیت کتاب, و شرائط خمودهای که برای برخی کتابهای مهم و معتبر تنها یکی, دو نسخه سفارش وجود داشته, با چاپ "نماد گمشده" شوری در بازار کتاب به وجود آمده و شاگردان کتابفروشیها با اشتیاق جلوی وانتهای حمل کتاب منتظرند تا بستههای "نماد گمشده" را با سرخوشی دست به دست کنند و به مغازه ببرند!
آقای دن براون! دست مریزاد! هر بازاری برای زنده ماندن به اثر پرفروش نیاز دارد؛ و رونقی که شما به بازار کتاب ما دادید, با رونق کتابهای تالیفی ایرانی خودمان بسیار متفاوت است. راستش مضمون و محتوای کتابهای ایرانی که این یکی دوساله گل کرده اند و به هزار و یک دلیل از مابهترانی مشمول عنایت خوانندهها واقع شده اند, از دیالوگهای خالهزنکی و غیبتهای کافهنشینی و جوکهای اس.ام.اسی دهه هشتادی فراتر نمیرند؛ و اکثرا ادای دین مدرنی هستند به "امشب اشکی میریزد و دختری میمیرد و پسری داماد میشود" و ...
اما کتاب شما, کتاب عامهپسند شما, سرشار از چنان جزئیات علمی و تاریخی و هنریایست که – صرفنظر از قدرت و ضعف استدلال و مبنای علمی تئوریپردازیهایش- خوانندهی کنجکاو را وامیدارد چرخی میان صفحات گوگل بزند, دهها عکس و نقشه و نمودار بینالمللی را مطالعه کند, به سراغ نقاشیهای کلاسیک اروپایی برود, کتابهای تاریخ معماری را ورق بزند, گشتی مجازی توی کتابخانهی کنگرهی کشورتان بزند, آشنایی معقولی با نقشهی شهر و نوع خیابانکشیهای واشنگتن پیدا کند؛ و خلاصه همزمان با خواندن یک کتاب سرگرمکننده, چندین کتاب دیگر را هم تورق کند و در انتها چندمطلب جالب تاریخی هم یاد گرفته باشد. به نظر من باید مجسمهی شما را به عنوان بهترین مبلغ و حامی فرهنگ کشورتان بسازند. کشوری که نه تاریخ کهنی دارد و نه راز و رمز جذاب و پنهانی. اما شما در کتابتان, از آمریکای بدون راز چنان سرزمین اسرارامیز و شگرفی ترسیم کرده اید که ما با تاریخ بزرگ چندهزار ساله مان هرگز نتوانسته ایم. می شود لطفا ماجرای کتاب بعدیتان در ایران بگذرد, و پروفسور لنگدن را به اینجا, مثلا اصفهان, بفرستید, و بر اساس ماجرای واقعی حمام شیخ بهایی که تنها با یک شمع روشن و گرم میشده است, داستان پلیسی جذابی خلق کنید تا نسل خوانندههای ما هم به مدد پنجهی توانای شما با شهر و کشور و فرهنگ خودشان آشنا شوند؟
دن براون در "نماد گمشده" و در ادامهی چند گانههای معمایی/ مذهبی/ تاریخی خود بار دیگر رابرت لنگدن نمادشناس را وارد هزارتوی سیاه و اسرارامیزی میکند که شاید به قیمت جان او تمام شود. مولفهها و عناصر اصلی و ثابت کار دن براون اینجا بار دیگر بی کم و کاست تکرار میشوند, به عنوان نمونه: 1- لنگدن شخصا میلی به مشارکت در ماجرا ندارد, اما همیشه قدرتهای برتر اقتصادی یا مذهبی دنیا او را به زور وارد بازی میکنند: به خاطر تخصص و تواناییهای یگانه و مهمش 2- تمام ماجراها طی یک شب میگذرند, و هربار لنگدن به اندازهی چند سال از زندگی بیدغدغهاش در هاروارد, ماجرا از سر باز میکند. 3- همیشه زنی در کنار اوست: زنی باهوش و زیبا و صاحب تخصص, که در کنار هم از خوانهای چندگانه میگذرند. 4- رابرت لنگدن هیچگاه قضاوت نمیکند؛ یا تصویر نامنعطف و یگانهای از باورهای معنوی خود ارائه نمیدهد. او اطلاعات مختلفی را به شیوهی علمی به دیگر کاراکنرها – و به ما – عرضه میکند تا در نهایت خودمان به نتیجهای برسیم: نتیجههای گاه متفاوت. 5- فصلهای کتاب با تدوین موازی سر هم شده اند: ماجراها در چند مکان مختلف و توسط قهرمانان مختلفی تجربه میشود که در نهایت به هم میرسند تا پازل را کامل کنند. در واقع دن براون همان سیستم علمی نمادشناسی و نشانهشناسی را که برای قهرمان اولش برگزیده, شخصا هم اجرا میکند: آثار دن براون محمل خوبی برای تحلیل ساختارگرا هستند. خرده بخشهای کتاب به تنهایی معنای چندانی منتقل نمیکنند, بلکه هیجان و انتظار را افزایش میدهند؛ باید تمام بخشها را کنار هم چید تا از دورنمای کلیشان تصویری واحد برای حل معما به دست آورد. به همین دلیل است که راوی "نماد گمشده" - همچون دیگر راویهای دن براون- راوی سوم شخص ممسک و زیرکیست که انتهای هر فصل را با جملات معماگون و کوبنده تمام میکند, تا پیش از رفتن به بخش بعدی این تدوین موازی- یا این سریال- چیز بیشتری ندانیم.
شخصا از آنهایی نیستم که بر حسب سلیقه, یا برای اثبات زورکی روشنفکری خود, به هر اثر منتسب به جهان "کتاب پرفروش"یا "سینمای هالیوودی" ناسزا میگویند. پرفروش داریم داریم تا پرفروش... یک فیلم هالیوودی خوشساخت و بیغلط که در حیطهی خود وبا هدف و جهانبینی خود به شکل درستی ساخته شود, از صد فیلم غیرهالیوودی و متفاوت و غیرمرسومی که به شکل ضعیف و پرغلط یا ریاکارانه ساخت شوند, باارزش تر است. متفاوتبودن به خودی خود یک ازرش نیست, عامهبودن هم فی نفسه گناه نیست: مسالهی مهم, هدف و سطح و معیار ساخت و ارائهی یک اثر هنری یا ادبیست. مخاطب انسانی رو به رشد است, حتا همان مخاطب عام, و میشود با برنامهریزی درست فرهنگی سطح سلیقه و نوع ذائقهاش را بهتر کرد. عکس آن هم ممکن است: یعنی سیاست کتابی ناشر ونویسنده و مطبوعاتی طوری باشد که هنوز هم خواننده به دنبال کتابهایی درمورد عشقهای چندگانه و فضاهای تینایجری باشد. حالا اگر سطح شعور خوانندهی جهانی به جایی رسیده که میتوان یک داستان پرتعلیق جنایی/ معمایی را در بستری از فضاهای علمی و هنری به خوردش داد, دست مریزاد به آن خواننده و آن نویسنده.