بونوئلی‌ها

The Bunuelies

تنها کتابی به زبان فارسی که دربرگیرنده اشعار و داستان های کوتاه لوئیس بونوئل , فیلمساز معروف اسپانیائی/مکزیکی است. در این گلچین جذاب با افکار سوررئالیستی بونوئل جوان روبرو هستیم که بعدها در فیلمهایش هم به وفور دیده شدند. کتابی مناسب برای علاقمندان سینما و ادبیات و شعر.

گفتگو با تهران امروز. مارس 2012
تصويرهاي سوررئاليستي؛ در گفت‌وگويي با شيوا مقانلو
«بونوئلي‌ها، نوشته‌هاي سوررئاليستي لوئيس بونوئل» بعد از پنج سال، در بهار امسال توسط نشر چشمه تجديد چاپ شد. کتاب مجموعه‌اي از داستان‌ها، شعرها و نامه‌هاي بونوئل، از فعال‌ترين چهره‌هاي سوررئاليستي و پيش‌رو، در فرهنگ و هنر جهان است. با مترجم کتاب، شيوا مقانلو، درباره اين کتاب و کارهاي جديدش گفت‌وگو شده است
***
پنج سال فاصله بين دو نوبت انتشار کتاب بونوئلي‌ها، ظاهراً وابسته به مسأله مجوز کتاب بوده است. ماجرا چه بود؟
پنج سال پيش اين کتاب تنها به شکل مشروط، يعني حق تنها يک بار چاپ، مجوز گرفت. ما هم طبيعتاً قبول کرديم. اميد ديده شدن کار آن‌قدر زياد بود که نااميدي‌هاي بعدي را کمرنگ مي‌کرد؛ راستش خودم هم به رغم اسم بزرگ بونوئل، فکر نمي‌کردم کتاب با آن استقبال روبه‌رو و نسخه‌هايش خيلي زود تمام شود اما خوشبختانه پس از پيگيري‌هاي اين يکي، دو سال اخير با چاپ مجدد کتاب موافقت شد و از اين بابت خوشحالم.
شما براي منِ خواننده، يادآور نام‌هاي جديد هستيد. يادآور کتاب‌هاي جديد. بونوئل يکي از اين نام‌ها بود که براي ما در سينما زنده بود. شما سابق بر اين فيلمنامه‌اي از اين کارگردان مطرح ترجمه کرده بوديد و حالا اين کتاب را به خواننده فارسي هديه داده‌ايد. وقتي بخشي از اصل کتاب را براي ترجمه انتخاب مي‌کرديد، چه ملاک‌هايي براي انتخاب، مدنظرتان بود؟
بخش‌هايي را انتخاب کردم که حالتي روايتي‌تر و قصه‌گوتر داشتند، حتي اگر بيشتر شکل طرح و طرح‌واره داشتند تا يک داستان استاندارد. مي‌خواستم ببينيم که بونوئل در يک مديوم ديگر - يعني کلمه - چطور ايده‌هاي عجيب و غريبش را مطرح مي‌کند. بخش‌هاي ديگر کتاب اصلي بيشتر به سخنراني‌ها و نقدها اختصاص داشت، يا داستان‌هايي که با چارچوب‌هاي ما قابل چاپ نيست. من از ذهن‌هاي خلاق و بديع خيلي خوشم مي‌آيد و ترجيح مي‌دهم سراغ آثار چنين کساني بروم تا مثلاً داستان‌هاي خطي يا واقعگرا يا رئاليستي و.... البته نه اينکه هر پشتک‌واروي بي‌معنايي، نشانه خلاقيت باشد بلکه روشن بودن چراغ خلاقيت در کل آن اثر مهم است. حتي اگر يک زندگينامه را هم ترجمه کنم، مي‌خواهم زندگي يک هنرمند خلاق باشد.
لوئيس بونوئل در اين کتاب، چهره‌اي تنهاست. چهره‌اي که به عمق وجودش هجوم مي‌برد تا تصويرهايي پريشان را بيرون بکشد. تنهاييِ اين کتاب در قالب سوررئاليسم ظهور مي‌کند. سبک سوررئاليستي بونوئل را چگونه ديديد؟
من شخصاً برخي اداهاي دادائيستي را که به تفسيرات سوررئاليستي هم کشيده شد، قبول ندارم؛ مثلاً نگارش خود به خودي يا هذيانات ذهن يا در خواب نگاشتن و... اتفاقاً به نظرم کتابي مثل اين، نشان مي‌دهد چه دغدغه‌هاي عميق و ديرپايي در ذهن آفريننده‌اش وجود دارد - در مورد طبقات اجتماعي، اخلاق، مذهب، روابط احساسي، دوران بلوغ و... - اما طرز ابرازشان با معيارهاي بياني رايج متفاوت است. اين همه هجوم به درون - به قول شما - و نمايش آشکار پريشاني‌هاي ذهني، لااقل در سال‌هاي نوشته شدن اين کتاب، خيلي جسورانه بوده. به نظرم سوررئاليسمِ بونوئل در تصاوير ابتکاري و منفرد و ظاهراً بي‌ربطي نمايان مي‌شود که قرار است کنار هم يک معناي بزرگ‌تر را بسازند. اين مونتاژ واژه‌ها و تصاوير ظاهراً نامربوط و زنده کردن يک پريشاني کلي در مخاطب، همان چيزي ا‌ست که در سينماي او هم اتفاق مي‌افتد: در واقع اين سوررئاليسم در برداشت نهايي مخاطب رخ مي‌دهد و کامل مي‌شود، نه اين‌که در جملاتي مقهورکننده از جانب مولف.
بونوئل دراصل چهره سينماست. خودِ شما هم تحصيلات‌تان سينماست. به‌عنوان يک مترجم و يک حرفه‌اي سينما، چه رابطه‌اي مابين نوشتار بونوئل و کارهاي سينمايي او مي‌بينيد؟ تفاوت‌ها زياد است يا فاصله‌ها اندک؟
تفاوت زيادي نمي‌بينم، فقط اين‌که بونوئل هرچه سنش بيشتر شد، بي‌پرواتر شد و بيشتر نقد کرد و بيشتر مسخره کرد. خيلي از طرح‌هايي که در اين کتاب مي‌بينيد، بعدها به قسمت‌هايي از فيلم‌هاي سينمايي او تبديل شدند: هم از نظر مفهمومي و هم عيناً برخي تصاوير شعرها. سينما و نوشتار او براي من بيش از دلپذير بودن، مهم و مهيبند. به عنوان يک آدم حرفه‌اي، بايد بينشي داشته باشيم که آثار مهم هنري يا ادبي را بشناسيم و ارج بنهيم، ولو سليقه خودمان به عنوان يک نويسنده يا فيلمساز چنان نباشد. بونوئل در آثار سينمايي‌اش راست سر اصل مطلب مي‌رود: هر چقدر هم از تمثيل و نماد استفاده کند يا ابهام برانگيزد، اما آن مسأله را صاف توي ذهن‌تان تزريق مي‌کند، بي طول و تفصيل. خب، نوشتارش هم همين‌طور بود. جملاتش گاهي آن‌قدر کوتاه و استيليزه و پرشتاب بودند که ناخودآگاه فکر مي‌کردم قبل و بعدشان بايد جايي ديگر باشد اما عيناً سينمايش، خودتان بايد از هميني که هست، شروع کنيد. شبيه صندوقچه در يكي از فيلم‌هايش که هرکس که داخلش را نگاه مي‌کند، چهره‌اش را از نفرت يا ترس يا هيجان در هم مي‌کشد: همه به جز ما! چون بونوئل با خونسردي تمام به ما تماشاگران اجازه نمي‌دهد توي جعبه را ببينيم! به نظر او از اين جعبه‌ها اطراف همه‌مان هست؛ مهم حسي است که از تويش بيرون مي‌زند.
من صرفاً از روي ترجمه فارسي مي‌گويم که اين کتاب، کار سختي بوده است. جداي سختي‌هاي کار مترجم، ويراستاري چه تأثيري بر کتاب گذاشته است؟ در کل شما کار با ويراستار را مي‌پسنديد يا ترجيح مي‌دهيد جملات خودتان منتشر بشوند؟
زحمتي که ويراستار محترم کار کشيدند، صرفاً در مورد واژه‌هاي فرانسه يا اسپانيايي بود که در متن انگليسي وجود داشت و من آشنايي نداشتم وگرنه لحن و جمله‌بندي و انتخاب کلمات شعرها، همه مال خودم است. ايشان مطمئنم کردند که برابرهاي انتخابي اسپانيايي يا فرانسوي، درست باشند و به محتواي کلي و دروني آن متن هم بخورند. بنابراين جملات منتشرشده انتخاب‌هاي من اند. و ترجمه سختي بود طبعاً، چون کتاب پر از ايده‌ها و ترکيب‌هاي عجيب و دور از ذهن بود، که بايد مطمئن مي‌شدم واقعاً يک استعاره است، يک واژه من‌ درآوردي‌ست، ياخيلي ساده صرفاً همان معناي اولي را دارد که به ذهنم مي‌رسد! از اين نظر، داشتن آشنايي قبلي با ذهنيات بونوئل مهم بود تا ذهنم گمراه نشود. و در کل کمک ويراستار را تاحدي قبول دارم که او هم به سبک و فضاي من ِ مترجم نزديک شود و ارتباط بگيرد يا از من در آن حوزه خيلي باسوادتر باشد. مثلاً اولين کتابي که از بارتلمي منتشر کردم - «زندگي شهري»- ويرايش خيلي خوب و دقيقي شد اما بعد از آن ديگر جهان بارتلمي دستم آمد و خودم کارهايش را ويرايش مي‌کردم. کلاً کارهايم را طوري دست ناشر مي‌سپرم که ويرايش چنداني نخواهند، مثلاً سر مجموعه داستان خودم با نشر ققنوس - «دودمقدس» - آقاي حسيني که ويراستاري بسيار باسواد و خوش‌نيت هستند، به من گفتند که کتابم در کل ويرايشي نمي‌خواسته.
شما اخيراً دو رمان نوجوان در نشر ويدا منتشر کرديد، کتاب‌هايي براي نوجوانان در نشر ققنوس کار کرده‌ايد و چند کتاب نوجوان ديگر براي نشر ثالث. فاصله بين ادبيات نوجوانان و ادبيات خاص‌خوان، مثل کتاب بونوئل وجود دارد. از کارهاي اخيرتان بگوييد و اين‌که چگونه شيوا مقانلو مي‌تواند هم معرفي کننده آثار معاصر و جدي ادبيات باشد، هم سراغ رمان‌هاي نوجوانان برود و آثاري ساده‌تر را ترجمه کند؟ مسأله درآمد وسط است؟
اين انتخاب‌هاي من، چند دليل داشتند: يکي اين‌که مي‌خواستم روي مخاطبان نوجوان‌تر سرمايه‌گذاري کنم تا از سنين پايين‌ و با کتاب‌هاي محبوب خودشان با اسم من آشنا بشوند و اعتماد کنند تا در بزرگي که سليقه خاص خودشان را يافتند، با خيال راحت سراغ ترجمه‌هاي سنگين‌تر يا داستان‌هاي تأليفي‌ام بروند. دوم اينکه دو سال پيش به صرافت افتادم تا عضو انجمن نويسندگان و مترجمان کودک و نوجوان شوم. شرط‌شان داشتن شش کتاب ترجمه بود. خب، کورس گذاشتم که اين تعداد را برسانم اما با اين که طي يک سال مجموعاً هشت کار نوجوان آماده کردم و تحويل دادم - دو تا براي ويدا، سه تا براي ثالث و سه تا هم براي ققنوس- اما تا اين لحظه فقط کارهاي ويدا و يکي از کارهاي ققنوس منتشر شد‌ه‌اند و من هم طبعاً کارت عضويتي ندارم!
سوم اينکه کتاب‌هاي ديگر من منتظر مجوز يا در مراحل فرساينده چاپ در خود انتشاراتي‌ها بودند و هستند. فکر مي‌کردم کتاب نوجوان همه اين مراحل را زودتر طي مي‌کند (که با توجه به سياست‌هاي ناشران اشتباه مي‌کردم!) برايم مهم است که در رزومه کاري‌ام، يک سال خالي و بي‌کتاب نداشته باشم. با هر کتاب بيخودي هم که نمي‌شود جلوي آن سال را پر کرد وگرنه ترجمه يک کتاب دانيل استيل هم چندين برابر درآمد دارد و هم به مشکلات مميزي نمي‌خورد! قطعاً مسأله درآمد هم براي هر مترجمي مطرح است و من هم حق‌الزحمه اين کارها را گرفته‌ام ولي همان‌طور که گفتم اگر از کاري خوشم نيايد، با هيچ پولي ترجمه‌اش نمي‌کنم.
منتظر انتشار چه اثر جديدي از شما باشيم؟
اگر مشکلي نباشد، اين‌ کتاب‌ها: 1 - «مباني مطالعات سينمايي»، نوشته امي ويلاريو، انتشارات سمت (کتاب درسي براي دانشجويان سينما و ساير علاقه‌مندان جدي حوزه سينما) 2 - «آن‌ها کم از ماهي‌ها نداشتند»، مجموعه داستان تأليفي خودم، نشر ثالث. 3 - و رماني هنري/ تاريخي از تريسي شواليه براي کتابسراي تنديس که فعلاً اسمش را گذاشته‌ام «نور شعله‌ور». اثر تازه اين خانم است و بعد از «دختري با گوشواره مرواريد» نوشته شده و باز هم کند و کاوي است در جهان مرموز يک نقاش معروف اروپايي.
نقل از: تهران امروز


نقد انسان شناسی و فرهنگ

بونوئلی ها،نوشته های سوررئالیستی لوئیس بونوئل، ترجمه شیوا مقانلو، تهران: نشر چشمه،

لوئیس بونوئل فیلمساز شهیر اسپانیایی در سال 1900 در شهر کالانادا در ناحیه ی آراگون اسپانیا دیده به جهان گشود. در کودکی او را به یک مدرسه ی یسوعی با انضباط سخت مذهبی فرستادند که با روحیه ی وی سازگاری نداشت. وی در سال 1917  برای تحصیل در یک رشته ی مهندسی به دانشگاه مادرید رفت و در آنجا پس از آشنایی با فدریکو گارسیا لورکا(شاعر)و سالوادور دالی(نقاش) در خوابگاه دانشجویی، افق جدیدی در برابرش گشوده شد. روحیه ی انقلابی لورکا و افکار سوررئالیستی دالی  تاثیر زیادی بر بونوئل جوان گذاشت تا جایی که رشته ی تحصیلی خود را به فلسفه تغییر داد. سپس به پاریس رفت و  به عنوان دستیار کارگردان نزد  یک فیلمساز فرانسوی مشغول به کار شد. در سال 1929 اولین فیلمنامه اش را با عنوان " سگ اندلسی" با همکاری سالوادور دالی نوشته و کارگردانی کرد که به عنوان اولین نمونه ی سینمای سوررئال شناخته می شود. با آغاز جنگ داخلی اسپانیا،  بونوئل به آمریکا سفر کرد ومدتی را در موزه ی هنر های معاصر نیویورک به فعالیت پرداخت.سپس به مکزیک رفت و فیلمهای متعددی را در این کشور ساخت  که جوایز متعدد بین المللی را از آن خود ساختند. فیلم فراموش شدگان از سوی یونسکو به عنوان میراث فرهنگی جهانی شناخته شد و فیلم ویریدیانا، جایزه ی نخل طلای  جشنواره کن 1961 را نصیب خود کرد.لوئیس بونوئل سر انجام در سال 1983 در سن 83 سالگی در مکزیک چشم از جهان فرو بست.
 تا کنون فیلمنامه های متعددی از این کارگردان بزرگ ترجمه و منتشر شده است . همچنین  اتوبیوگرافی معروف وی که در زمان حیاتش به رشته ی تحریر درآمد ، با عنوان " با آخرین نفسهایم"  توسط آقای علی امینی نجفی ترجمه شده است.
کتاب حاضر ترجمه ای است از
(Unspeakable Betrayal)
که شامل نوشته ها و یادداشت های سینمایی و تئاتری بونوئل نیز می شود و مترجم بنا به دلایلی آنها را در این مجلد حذف کرده و تنها  داستان ها و اشعار سورئالیستی  وی را منتشر ساخته است. کتاب شامل دو بخش است که پس از مقدمه ی مترجم و مقدمه ی ژان کلود کریر(فیلم نامه نویس بونوئل)  با هجده نوشتار کوتاه سوررئالیستی  شروع می شود، سپس  در بخش دوم با عنوان" سگ اندلسی" با اشعار سوررئال بونوئل مواجه می شویم.
 بونوئل در سالهای آغازین فعالیت هنری اش تلاش کوتاهی برای نوشتن انجام داده است و در برخی مجلات معتبر اسپانیا نیز قلم فرسایی کرده است.اما طبق گفته های اطرافیانش وی علاقه ی چندانی به نوشتن نداشته و تنها یادداشت ها یی را که در طی روز به صورت بداهه به ذهنش می رسیده را نگه داری می کرده است.او حتی بیشتر فیلمنامه هایش را نیز خودش ننوشته  وعادت داشته است  مکاتباتش را نیز با ماشین تایپ انجام دهد. بونوئل شعر های لورکا را می ستود و شیفته ی نویسندگان اواخر قرن نوزده فرانسه بود. همچنین او  آثار بنژامین پره را سوررئالیسم ناب می نامید.
بونوئل از سینما به عنوان کامل ترین زبان نشانه ها یاد می کند و اعتقاد دارد هنر باید رازواره گی  خود را حفظ کند و به الهامات شاعرانه نزدیک شود. انتقاد شدید از تعصبات و سنت های مذهبی و همچنین  اخلاق بورژوازی اروپایی مهمترین وجهه ی فیلم ها و نوشته های بونوئل است که با طنزی سیاه به نمایش در می آید. رد پای نشانه های فیلمهایش را به وضوح می توان در اشعار و داستانهای کوتاه وی نیز پیدا کرد. کلیسا، راهب ها،قدیسین،محرومیت ها، معنای هستی و اخلاق بشری از جمله دلمشغولی های همیشگی این فیلمساز است که به صورت خوابهایی آشفته روایت می شوند و  به واکاوی ضمیر ناخود آگاه انسان می پردازند. شعر های بونوئل سرشار از تصویر است و آزادی تخیلش حد و مرز نمی شناسد و زمان و مکان را به سخره می گیرد.
ختم سخن آنکه ، پل الوار( شاعر فرانسوی) در مورد وی می گوید: بونوئل یک فیلمساز شاعر است.


تصویرهای سوررئالیستی؛ در گفت‌وگویی با شیوا مقانلو

سیدمصطفی رضیئی

 

«بونوئلی‌ها، نوشته‌های سوررئالیستی لوئیس بونوئل» بعد از پنج سال، در بهار امسال توسط نشر چشمه تجدید چاپ شد. کتاب مجموعه‌ای از داستان‌ها، شعرها و نامه‌های بونوئل، از فعال‌ترین چهره‌های سوررئالیستی و پیش‌رو در فرهنگ و هنر جهان است. با مترجم کتاب، خانوم شیوا مقانلو، درباره‌ي این کتاب و کارهای جدیدشان گفت‌وگو کردم.

سوال: پنج سال فاصله‌ی بین دو نوبت انتشار کتاب بونوئلی‌ها، ظاهرا وابسته به مساله‌ی مجوز کتاب بوده است. ماجرا چه بود؟

جواب: پنج سال پیش این کتاب تنها به شکل مشروط، یعنی حق تنها یک بار چاپ، مجوز گرفت. ما هم طبیعتاً قبول کردیم. امید یکبار دیده شدن کار, ناامیدی‌های بعدی را کم‌رنگ میکرد؛ ولی خودم هم به رغم اسم بزرگ بونوئل، فکر نمی‌کردم کتاب با آن استقبال روبه‌رو، و نسخه­هایش خیلی زود تمام شود. خوشبختانه پس از پی‌گیریهایی یکی دو سال اخیر، با چاپ مجدد کتاب موافقت شد و از این بابت خوشحالم.   

سوال: شما کتاب‌های دیگری هم مدت‌هاست که در ارشاد دارید. با این حساب, هنوز با دستِ باز سراغ ترجمه می‌روید یا در آینده، رفتاری دیگر در پیش خواهید گرفت؟

جواب: سوال شما به دورنمای کلی شغلی و هویت اجتماعی یک نویسنده و مترجم می‌پردازد. اگر قرار بود مشخصاً کار دیگری انجام دهم، تا حالا باید سراغش می‌رفتم. من خودم را مترجمی می‌دانم که به مرحله­ی تثبیت حرفه­ای رسیده. اما طبیعتاً سختگیری‌ها روی انتخاب کار هر مترجمی تاثیر می‌گذارد. موقع انتخاب یک کار، متعارض نبودن کلیت آن با موازین کشورمان را در نظر می‌گیرم، اما اصل اول و همیشگی‌ام را هم رعایت می‌کنم: یعنی علاقه شخصی به آن اثر. حالا اگر حاصل این علاقه به هر دلیلی چاپ نشد، خب، گزینه­های فرهنگی دیگری هم به عنوان شغل دارم.

سوال: شما برای منِ خواننده، یادآور نام‌های جدید هستید. یادآور کتاب‌های جدید.  بونوئل یکی از این نام‌هاست که برای ما در سینما زنده بود. شما قبلا فیلمنامه‌ای از این کارگردان مطرح ترجمه کرده بودید و حالا این کتاب را به خواننده‌ی فارسی هدیه داده‌اید. وقتی بخشی از اصل کتاب را برای ترجمه انتخاب می‌کردید، چه ملاک‌هایی مدِ نظرتان بود؟

جواب: بخش‌هایی را انتخاب کردم که حالتی روایتی­تر و قصه­گوتر داشتند، حتا اگر بیشتر طرح و طرح‌واره بودند تا یک داستان استاندارد. می‌خواستم ببینیم که بونوئل در یک مدیوم دیگر - یعنی کلمه - چطور ایده­های عجیب و غریب‌اش را مطرح می‌کند. بخش‌های دیگر کتاب اصلی بیشتر به سخنرانی‌ها و نقدها اختصاص داشت. من کلا از ذهن‌های خلاق و بدیع خوشم می‌آید و ترجیح می‌دهم سراغ آثار چنین کسانی بروم، تا مثلا داستان‌های خطی یا واقع‌گرا یا رئالیستی و.... البته نه این‌که هر پشتک‌واروی بی‌معنایی، نشانه­ی خلاقیت باشد، بلکه اصالت و قدرت کار  مهم است.

سوال: لوئیس بونوئل در این کتاب، چهره‌ای تنهاست. چهره‌ای که به عمق وجودش هجوم می‌برد تا تصویرهایی پریشان را بیرون بکشد. تنهاییِ این کتاب در غالب سوررئالیسم ظهور می‌کند. سبک سوررئالیستی بونوئل را چگونه دیدید؟

جواب: نومیدی و عجز انسان در مقابل گزاره­های عقلانی جهان بیرون, و و پناه بردن به درون ناآرام, اینجا هم کاملا مشهود است. همینطور طنز تلخ سوررئالیسم. دغدغه­های عمیق بونوئل در مورد طبقات اجتماعی، اخلاق، مذهب، روابط احساسی، دوران بلوغ و... با معیارهای بیانی متفاوتی بیان میشوند که لااقل در سال‌های نوشته شدن این کتاب، خیلی جسورانه بوده اند. سوررئالیسمِ بونوئل در تصاویر ابتکاری و منفرد و ظاهراً بی‌ربطی نمایان می‌شود که قرار است کنار هم یک معنای بزرگ‌تر را بسازند. این مونتاژ واژه­ها و تصاویر رویاگونه و زنده کردن پریشانیهای مخاطب به منظور رسیدن به شناختی اعلا، چیزی‌ست که در سینمای او هم اتفاق می‌افتد: این سوررئالیسم در برداشت نهایی مخاطب رخ می‌دهد، نه در جملاتی مقهورکننده از جانب مولف.

سوال: بونوئل دراصل چهره‌ی سینماست. خودِ شما هم تحصیلات‌تان سینماست. به‌عنوان یک مترجم و یک حرفه‌ای سینما، چه رابطه‌ای مابین نوشتار بونوئل و کارهای سینمایی او می‌بینید؟ تفاوت‌ها زیاد است یا فاصله‌ها اندک؟

جواب: تفاوت زیادی نمی­بینم, جز این با افزایش سن, بی­پرواتر شد. خیلی از طرح­های این کتاب, بعدها به قسمت­هایی از فیلم­های سینمایی او تبدیل شدند: هم مفاهیم, و هم عینا برخی تصاویر. سینما و نوشتار او برای من بیش از دلپذیر بودن, مهم و مهیب اند. به عنوان یک آدم حرفه­ای, باید بینشی داشته باشیم که آثار مهم هنری یا ادبی را بشناسیم و ارج بنهیم, ولو سلیقه­ی خودمان به عنوان یک نویسنده یا فیلمساز چنان نباشد.

بونوئل در اثار سینماییش راست سر اصل مطلب میرود: هر چقدر هم از تمثیل و نماد استفاده کند یا ابهام برانگیزد, اما آن مساله را صاف توی ذهنتان تزریق می­کند, بی­تعارف. خب, نوشتارش هم همینطور بود. جملاتش گاهی آنقدر کوتاه و استیلیزه و پرشتاب بودند که ناخوداگاه فکر می­کردم قبل و بعدشان باید جایی دیگر باشد. شبیه صندوقچه­ی فیلم "بل دو ژور" که هر کس که داخلش را نگاه می­کند, چهره­اش را از نفرت یا ترس یا هیجان در هم می­کشد, اما بونوئل به ما تماشاگران اجازه نمی­دهد توی جعبه را ببینیم! به نظر او از این جعبه­ها اطراف همه­مان هست؛ مهم حسی است که از تویش بیرون می­زند.    

 

سوال: من صرفاً از روی ترجمه‌ی فارسی می‌گویم که این کتاب، کار سختی بوده است. جدای سختی‌های کار مترجم، ویراستاری چه تاثیری بر کتاب گذاشته است؟ در کل شما کار با ویراستار را می‌پسندید یا ترجیح می‌دهید جملات خودتان منتشر بشوند؟

جواب: زحمتی که ویراستار محترم کار کشیدند, اکثرا در مورد واژه­های فرانسه یا اسپانیایی بود که درمتن انگلیسی وجود داشت و من آشنایی نداشتم؛ وگرنه لحن و جمله­بندی و انتخاب کلمات شعرها, همه مال خودم است. ایشان مطمئنم کردند که برابرهای انتخابی اسپانیایی, درست باشند و به محتوای کلی و درونی آن متن هم بخورند.

و ترجمه­ی سختی بود طبعا؛ چون کتاب پر از ترکیب­های دور از ذهنی بود که باید مطمئن می­شدم استعاره اند, واژه­سازی اند, یاخیلی ساده صرفا همان معنای اولی را دارند که به ذهن می­رسد! آشنایی قبلی با ذهنیات بونوئل خیلی کمکم کرد.

و در کل کمک یک ویراستار را تاحدی قبول دارم که هم در سبک و فضا به انتخاب مترجم نزدیک شود, و هم در آن حوزه باسواد باشد. مثلا  اولین کتابی که از بارتلمی منتشر کردم _"زندگی شهری"- ویرایش خوب و دقیقی شد؛ اما بعد از آن دیگر جهان بارتلمی دستم آمده, و کمک دوستان ویراستار فقط در حد سلاست فارسی انجام میشود. حالا ترجیحا کارهایم را طوری دست ناشر می­سپرم که ویرایش چندانی نخواهند, مثلا سر مجموعه داستان خودم با نشر ققنوس, "دودمقدس", آقای حسینی که ویراستاری بسیار باسواد و باتجربه هستند به من گفتند که کتابم ویرایش خاصی نمی­خواسته. در کل ویراستاری را یک کار مهم و پنهان می­دانم.

سوال: شما اخیرا دو رمان نوجوان در نشر ویدا منتشر کردید، کتاب‌هایی برای نوجوانان در نشر ققنوس کار کرده‌اید, و چند کتاب نوجوان دیگر برای نشر ثالث. فاصله‌ی بین ادبیات نوجوانان و ادبیات خاص‌خوان، مثل کتاب بونوئل وجود دارد. از کارهای اخیرتان بگویید و این‌که چگونه شیوا مقانلو می‌تواند هم معرفی کننده‌ی آثار معاصر و جدی ادبیات باشد، هم سراغ رمان‌های نوجوانان برود و آثاری ساده‌تر را ترجمه کند؟ مساله‌ی درآمد وسط است؟

جواب: به چند دلیل: یکی این‌که می‌خواستم روی مخاطبان نوجوان‌تر سرمایه­گذاری کنم، تا از راه کتاب­های محبوب خودشان با اسم من آشنا بشوند، و در بزرگی با خیال راحت سراغ ترجمه­های سنگین­تر یا داستان‌های تالیفی‌ام بروند.

دوم, دو سال پیش خواستم عضو انجمن نویسندگان و مترجمان کودک و نوجوان شوم. شرط‌شان داشتن پنج کتاب ترجمه بود؛ پس شروع کردم و طی یک سال مجموعاً هشت کار نوجوان آماده کردم و تحویل دادم, اما تا این لحظه و براساس زمان­بندی داخلی خود ناشران, فقط سه, چهار کارم منتشر شد‌ه و من هم طبعا کارت عضویتی ندارم!

سوم, کتاب‌های دیگرم منتظر مجوز، یا در مراحل فرساینده­ی چاپ در خود انتشاراتی‌ها بودند و هستند. فکر می‌کردم کتاب نوجوان همه­ی این مراحل را زودتر طی می‌کند. برایم مهم است که در رزومه کاری‌ام، یک سال خالی و بی­کتاب نداشته باشم.  اما با هر کتاب بیخودی هم نمی‌شود جلوی آن سال را پر کرد، وگرنه ترجمه­ی یک کتاب دانیل استیل چندین برابر درامد دارد! قطعا مساله­ی درامد هم برای هر مترجمی مطرح است، من هم حق­الزحمه­ام را گرفته ام, ولی همان‌طور که گفتم اگر از کاری خوشم نیاید، با هیچ پولی ترجمه­اش نمی‌کنم. 

سوال: منتظر انتشار چه اثر جدیدی از شما باشیم؟

اگر مشکلی نباشد، این‌ کتاب‌ها: 1- «مبانی مطالعات سینمایی»، نوشته‌ی امی ویلاریو، انتشارات سمت (کتاب درسی برای دانشجویان سینما و سایر علاقمندان جدی حوزه سینما) 2- «آن‌ها کم از ماهی‌ها نداشتند»، سومین مجموعه داستان تالیفی خودم، نشر ثالث. 3- و رمانی هنری/ تاریخی از تریسی شوالیه برای کتابسرای تندیس که فعلا اسمش را گذاشته‌ام «نور شعله­ور». اثر تازه­ی این خانم است و بعد از "دختری با گوشواره­ی مروارید" نوشته شده؛ و باز هم جستجوییست در جهان مرموز یک نقاش معروف اروپایی.



مصاحبه با علی مسعودی نیا- اعتماد


شيوا مقانلو» به سال 1376 وارد دانشگاه هنر و در رشته سينما مشغول به تحصيل شد. مدارك كارشناسي سينما (تدوين) و كارشناسي ارشد (كارگرداني) را از دانشكده سينما و تئاتر دانشگاه هنر گرفت و در سال 1382 فارغ‌التحصيل شد. او همچنين دانشجوي انصرافي دكتراي فلسفه هنر دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقيقات مركز است. فعاليت‌هاي او دامنه گسترده‌يي را دربر‌مي‌گيرد. او علاوه بر پژوهش و تدريس در رشته سينما، همواره در حيطه ادبيات نيز فعال بوده و حاصل اين فعاليت كارنامه‌يي است بالغ بر 20 كتاب. از اين ميان مي‌توان اشاره داشت به مجموعه داستان‌هاي «كتاب هول» و «دود مقدس». مقانلو همچنين در بخش ترجمه و خصوصا در شناساندن «رونالد بارتلمي» به خوانندگان فارسي‌زبان كارهاي ارزشمندي دارد. يكي از آخرين كارهاي او «كتاب بونوئلي‌ها» بود كه توسط نشر چشمه به بازار آمد كه ترجمه‌يي بود از نوشته‌هاي سوررئاليستي «بونوئل». همين كتاب انگيزه‌يي شد تا درباره آثار ادبي «بونوئل» با اين نويسنده و سينماگر به گفت‌وگو بنشينيم.

طنز، تلخ و نامحسوس و كنايي، مشخصه خيلي از آثار سوررئاليستي است. ادبيات و سينماي بونوئل هم از اين بري نيست. بونوئل يا تصاويري مي‌سازد كه بي‌واسطه مضحك‌اند و شرايطي را نشان مي‌دهد كه مسخره‌آميز است؛ يا - با ارجاع به بحث گروتسك در سوال قبلي- موقعيت‌هاي كج و معوج از انسان و جايگاهش در هستي را نشان مي‌دهد كه تا مي‌آييم به آن بخنديم مي‌فهميم خودمان هم در آن‌ گيريم و يخ مي‌زنيم!

چه شد كه به سراغ ترجمه نوشته‌هاي «بونوئل» رفتيد؟ از متن بر‌مي‌آيد كه چندان سرراست و آسان نبوده. با توجه به اينكه از زبان واسطه هم ترجمه مي‌كرديد، چه روشي براي رسيدن به جهان‌واره مد نظر «بونوئل» اتخاذ كرديد؟

من در دانشگاه هنر در رشته سينما درس خواندم و از همان سال‌ها تحت تاثير سينماي بونوئل قرار گرفتم. نمي‌توانم حتي از لفظ «علاقه شديد» به اين سينما نام ببرم. بيشتر شكوه و غرابت و نامتعارف بودنش بود كه مرا تحت تاثير قرار داد؛ جوري هزل تكان‌دهنده و هراس‌آور كه با تمام قواعد مبارزه مي‌كرد و قواعد خودش را مي‌آفريد... خب، ما هم كه در دوران قاعده‌شكني بوديم! پس آن روش مورد نظر شما براي رسيدن به جهان‌واره او، از دل آشنايي من با واژه‌هاي بصري بونوئل، يعني سينمايش، مي‌آيد. اگر تسلطي نسبي بر ادبياتش دارم، به خاطر تسلط نسبي‌اي بود كه بر فيلم‌هايش داشتم. براي ترجمه متون مهم يا نامتعارف، بايد در جهان آن متن، يا در جهان مولفش، قرار بگيريد. براي ترجمه خيلي از مولفان خاص، ناگزير از سفيدخواني خطوط نانوشته بين آثارشان هستيد. درباره بونوئل اين سفيدخواني از تجربه تماشاي فيلم‌هايش مي‌آمد.

عنوان اصلي بسيار زيبا و با مفهوم اثر همخوان است. چه شد كه تصميم گرفتيد عنوان اثر را تغيير دهيد؟

عنوان اصلي به كل كتاب اطلاق شده بود (و البته نام نخستين داستان هم هست)، اما من تقريبا فقط نيمي از كتاب را در اين مجلد ترجمه كردم، بخش‌هاي شعر و داستان را. فكر مي‌كردم براي مخاطب خاص ايراني كه بونوئل را صرفا به عنوان فيلمساز مي‌شناخته، ديدن كلمه بونوئلي روي جلد نوعي كد و رمز ورود است كه با متني از/ درباره بونوئل روبه‌رو خواهد شد. عنوان اصلي با وجود زيبايي، درباره سوررئاليسم بونوئل است نه ارجاع مستقيمي به خود او. در آن صورت بايد اسم دومي هم زيرش مي‌نوشتيم و...

به نظر مي‌رسد سوررئال تنها صفت نوشته‌هاي اين كتاب نباشد. رگه‌هايي از ادبيات گوتيك، ميني‌ماليسم، فانتزي و حتي ابژكتيويسم در اين نوشته‌ها ديده مي‌شود كه كيفيت ادبي ويژه‌يي به آنها مي‌دهد. نظر شما در اين باره چيست؟

به نظر من دسته‌بندي مكتب‌هاي ادبي تنها يك روش آكادميك براي مطالعه تاريخ‌مند نظام ادبيات جهان است. اما سيستمي است كه بايد پس از آشنا شدن با آن، دربندش محصور نشد و مرزهايش را با ديدي تفسيري از نو نگريست. بنابراين گرچه خودم هم در دانشگاه دقيقا مكاتب ادبي را بر اساس ايسم‌هاي زماني و تاريخي درس مي‌دهم، اما هميشه هم تاكيد دارم كه همگرايي و واگرايي عناصر مشخصه مكتب‌ها/ژانرهاي مختلف آنقدر زياد است كه نمي‌شود يك اثر را صرفا متعلق به مكتب سوررئاليسم يا شيوه گروتسك يا موج نو دانست. دست كم درباره آثار منتشر شده در عصر تفكر مدرن چنين است. هيچ مكتبي، حتي وقتي به قصد مقابله با مكتب قبلي آمده يا روي شانه‌هاي او ايستاده، از تاثيرات آن قبلي مصون نمانده. هذيانگرايي سوررئاليستي اگر رگه‌هاي روياوار گوتيك درون خود نداشت كه سوررئاليسم نمي‌شد؛ و اگر به جهان ابژه‌هاي بي‌جان نمي‌پرداخت و زنده‌شان نمي‌كرد كه يكي از مهم‌ترين عناصر دسته‌بندي‌اش را از دست مي‌داد! بدون اين ادغام‌ها شاهكارهاي مسلم هرگز ارائه نمي‌شد.

بنابراين حرف شما درباره اين كتاب هم درست است. نه‌تنها كتاب در زمانه پرشور و ملتهبي از اروپاي قرن بيستم نوشته شده، بلكه نويسنده‌اش هم آدمي جلوتر از زمان با نگاهي زياده موشكاف و ذهني بسيار خلاق است. كيفيت ادبي بونوئل در تركيب بجا و هوشمندانه اين عناصر است، يعني نه فقط اينكه آنها را مي‌شناخته بلكه در ذهنش چنان در هم آميخته بودند كه برو‌ن‌ريزي‌شان هم با يك طرح منسجم انجام شده.

فارغ از گروتسكي كه از خود متن قابل تشخيص است، در چند جا خود «بونوئل» هم بر ذكر صفت گروتسك براي برخي از المان‌هاي داستانش تاكيد مي‌كند. اين تاكيد قدري گنگ جلوه مي‌كند مثلا «باد گروتسك». ممكن است قدري درباره كاركرد اين ترم در نوشتار «بونوئل» توضيح دهيد؟

كلمه گروتسك را ترجمه نكردم چون ترجمه‌بردار نيست. من در باقي كارهاي ترجمه‌يي هم مفاهيم چندمصداقي يا چندمعنايي را ترجمه نمي‌كنم و عين خودشان را مي‌گذارم. مثلا مدرنيته را چه مي‌خواهيد ترجمه كنيد؟ گروتسك هم همين است. مي‌خواستم وقتي مخاطب به اين كلمه مي‌رسد، آن را با تمام بار معاني‌اش به ياد بياورد نه با تك‌كلمه پيشنهادي من. به علاوه اين اصطلاح در خود فرهنگ غرب هم در زمان‌ها و در اطلاق‌هاي مختلف، كاركردهاي لزوما يكساني نداشته. در معماري مصداقي داشته كه با نمايش طنز فرق مي‌كرده، و بعد براي رمانتيك‌ها حتي حالتي متعالي يافته. به نظرم ذهنيت بونوئل هم همين بوده كه وقتي از گروتسك حرف مي‌زند، تركيبي از اينها را در خود دارد؛ كج و كولگي جهان و مردمانش، انتقاد اجتماعي، فرو رفتن در باتلاق روزمر‌گي، هيولاييت توام با زيبايي، عيان ديدن سياهي‌ها، و نمايش امر واقعي و ظاهرا عادي اما در واقع ناآشنا به مخاطبش.

با وجود روساخت نسبتا رعب‌آور اكثر داستان‌واره‌هاي كتاب، به نظر مي‌رسد طنز توام با كنايه نيرومندي هم بر جهان‌واره اثر تسلط دارد، خصوصا در بخش‌هايي كه مفاهيم مذهب كاتوليك و ارزش‌هاي كليسا را به سخره مي‌گيرد. ارزيابي شما از حضور و جنس اين طنز چيست؟

طنز، تلخ و نامحسوس و كنايي، مشخصه خيلي از آثار سوررئاليستي است. ادبيات و سينماي بونوئل هم از اين بري نيست. بونوئل يا تصاويري مي‌سازد كه بي‌واسطه مضحك‌اند و شرايطي را نشان مي‌دهد كه مسخره‌آميز است؛ يا - با ارجاع به بحث گروتسك در سوال قبلي- موقعيت‌هاي كج و معوج از انسان و جايگاهش در هستي را نشان مي‌دهد كه تا مي‌آييم به آن بخنديم، مي‌فهميم خودمان هم در آن‌ گيريم و يخ مي‌زنيم! اينجا آن حالت هول و رعب پيش مي‌آيد: هيچ چيز في‌نفسه كمدي يا تراژيك نيست. مهم اين است كه ما كجاي داستان ايستاده باشيم. و عيان ديدن سياهي‌ها.

در بخش «سگ اندلسي» بيشتر با شعر طرف هستيم. آيا تمايز معنا‌داري ميان شعر و نثر «بونوئل»- چه از حيث كانسپت و چه از حيث ساختار- مي‌توان قائل شد؟

من چون از روي متن انگليسي ترجمه كردم، نمي‌توانم درباره زبان شعري اصل كارها - اسپانيايي يا فرانسوي- حرفي بزنم. قطعا در همان برگردان به انگليسي هم بخشي از زبان شعري از دست رفته، گرچه به صحت و اصالت و دقت مترجم انگليسي - و سرپرست مجموعه- مطمئنيم. من در كل شعر - آن مغز شعري - را چندان ترجمه‌پذير نمي‌دانم، حالا از هر زباني. اما اگر بحث دايره واژگان و كاربردشان و تلميحات و كنايات و ساير فنون ادبي باشد، يا حتي سبك شخصي نويسنده، آن وقت با اطمينان صحبت مي‌كنم كه بر هر دو بخش شعر و نثر كتاب يك جهانبيني كلي حاكم است كه در انتخاب واژه و چيدمان‌شان هم مشهود بود يعني نمي‌شد بخش شعري را با فراموش كردن بونوئل بخش داستاني ترجمه كرد (و حتي بدون ارجاع به فيلم‌هايش). بونوئل در متوني كه زير عنوان داستان آمده، سعي كرده يك خط داستاني مشخص را دنبال كند، دست كم يك خط روايتي مشخص را. اما در بخش شعري آزادي عمل خيلي بيشتري نشان داده و ذهنش را به هيچ خطي مقيد نكرده بلكه خط به خط و بخش به بخش را طوري تصويرسازي كرده كه با گريز از روايتي شدن، مخاطب را مستقيم درون واژه‌ها هل مي‌دهد... شايد بيشتر شبيه هنر مفهومي امروزه.

شما تحصيلكرده رشته سينما هستيد و در اين زمينه كارهاي تحقيقي و اجرايي بسياري نيز انجام داده‌ايد. چه نقاط مشتركي ميان كار ادبي و كار سينمايي «بونوئل» مي‌بينيد؟

از نظر معنايي همان طنز گزنده، همان فارغ‌البالي، همان ساختارشكني و نظام‌گريزي، همان سرگيجه و كابوس و خواب‌روي و... و از نظر ساخت هم شباهت‌هايي زياد. آثار بونوئل، چه فيلم و چه ادبيات، كلا آثار سردي هستند. حرف‌شان را البته گزنده مي‌زنند، و با فاصله‌گذاري، مخاطب نه آنچنان درگير احساسي مي‌شود و نه مي‌تواند خيلي همذات‌پنداري كند چون اصولا موقعيت‌ها و كاراكترها همدلانه توصيف نمي‌شوند. به نظرم مخاطب در مواجهه با آثار سوررئاليستي، و به ويژه آثار بونوئل، هميشه درگير نوعي ترس از بدفهمي است؛ آيا واقعا متوجه آن امر فراتر از واقعيت شده‌ام و دركش كرده‌ام، و اصلا آيا چنان امري وجود داشته، يا كلا بازي خورده‌ام؟! بونوئل هم در متن و هم در فيلم، مخاطبش را گاهي با بي‌رحمي وادار به مواجهه با موقعيت‌هاي خجالت‌آوري مي‌كند كه از يادآوري‌اش خشنود نيستيم اما مي‌گويد: «ببين، آخرش اين تو هستي، با همه اين كژي‌ها. و اين اجتماعت هست، با تمام دوررويي و شقاوتش. حالا اينها را مي‌پذيري يا تف مي‌كني و شك مي‌كني و دور مي‌ريزي؟» و البته يادمان باشد كه در كنار همه اينها، در زندگي‌اش آدمي بسيار پايبند اخلاق هم بود.

فكر مي‌كنيد اگر نام «بونوئل» به عنوان نويسنده اين كتاب نيايد، متون مندرج در آن براي ما ارزش ادبي خواهند داشت يا توجه ما به اثر تنها به خاطر پيش‌فرض‌هايي است كه درباره «بونوئل» داريم؟

نام بونوئل در استقبال و جلب‌توجه مخاطب البته مهم‌ترين عامل است. مردم او را به عنوان يك فيلمساز متفاوت و منحصربه‌فرد مي‌شناسند اما حالا متوجه مي‌شوند دستي هم بر قلم داشته. دومين دليل استقبال از چنين كتابي به نظرم نفس نوشتارهاي سوررئاليستي است. ما به خاطر كمبود منابع ترجمه شده در ايران، معمولا بيشتر درباره چيزي مي‌خوانيم تا اينكه خود آن چيز را بخوانيم. مثلا تئوري‌هاي داستاني پست‌مدرنيستي بيشتر و قبل‌تر از اصل داستان‌هاي مهمش وارد ايران شد و حتي برخي نويسنده‌ها داستان پست‌مدرن مي‌نوشتند بي‌اينكه چيزي از اصل آثار دهه‌هاي 60 و 70 را خوانده باشند، چون ترجمه نشده بود. بنابراين نفس وجود يك منبع نوشتاري سوررئال هم وسوسه‌كننده بود، حتي براي خود من مترجم. اما اينها به معناي فراموش كردن ارزش‌هاي ادبي و في‌نفسه خود كتاب نيست. اين شعر و داستانك‌ها بديع و غريب و قدرتمندند، بدون هيچ پيشداوري. اما به هر حال نام لوئيس بونوئل چيز ديگري است.


گفت‌وگوي «اعتماد» با «ايگناسيو خاويرلوپز» ، استاد ادبيات مدرن اسپانيايي

بونوئل سوررئاليسم را نجات داد

پروفسور «ايگناسيو خاويرلوپز»، استاد ادبيات اسپانيايي در دانشگاه پنسيلوانياست. تخصص او مطالعه در باب جنبش‌هاي ادبي آوانگارد انتهاي قرن 19 و ابتداي قرن 20 بوده و در اين زمينه آثار و مقالات بسياري نيز تاليف كرده است. از مهم‌ترين پژوهش‌هاي او مي‌توان اشاره داشت به «رمانتيسيسم در اسپانيا»، «ادبيات پست‌مدرن اسپانيايي» و «سوررئاليسم از نگاه بونوئل و دالي». او هم‌اكنون در دانشگاه پنسيلوانيا رييس دپارتمان زبان‌هاي لاتين است. با وي گپي مختصر داشتيم در باب ارزش ادبي آثار «لوئيس بونوئل».


امروزه غالبا «بونوئل» را به عنوان يك سوررئاليست مي‌شناسيم. از سويي مي‌دانيم كه مانيفست اين مكتب را «آندره برتون» نوشته است. به نظر شما كدام بخش از آثار «بونوئل» با مانيفست «برتون» قرابت دارد؟ آيا مي‌توانيم بگوييم كه او مي‌كوشيد تا از تئوري‌هاي «برتون» گذر كند؟

هنگامي كه «بونوئل» با سوررئاليسم فرانسوي (يا اروپايي) ارتباط برقرار كرد، اين جنبش نوين به يك بن‌بست رسيده ‌بود. اين جنبش تحركي خالص بود كه عليه سنت زيبايي‌شناسي واكنش نشان مي‌داد، اما براي پاسخ به چالش‌هاي رو به افزايش دنيايي كه مدام پيچيده‌تر مي‌شد، پاسخ‌هايي اندك در اختيار داشت. «بونوئل» (يا به عبارت بهتر «بونوئل» و «دالي») راه‌حل‌هايي براي برون‌رفت از اين بن‌بست ارائه كردند كه معمولا همه به پاي نبوغ نقاش كاتالان نوشته‌ مي‌شود. «بونوئل» و «دالي» در آن زمان دوستاني نزديك بودند و در دو فيلم بزرگ («عصر طلايي» و «سگ اندلسي») با هم همكاري داشتند. راه‌حل آنها استفاده از روش انتقادي- سوءظني بود. اين روش سنت تاريخي را به عنوان منبعي براي موضوع‌ها و علايق نجات داد. در حقيقت «بونوئل» در سال‌هاي بعد فيلم‌هايي ساخت بر اساس روايات كهن‌تر، از جمله «بلندي‌هاي بادگير»، «رابينسون كروزو»، «نازارين» و غيره، اما اين آثار را ذيل تئوري‌هاي تازه‌تر باز‌تعريف كرد؛ تحليل روانشناختي، سوررئاليسم، اكتيويسم سياسي و تبعات آن.

المان‌هاي گوتيك بسياري در فيلم‌ها و نوشته‌هاي «بونوئل» ديده مي‌شود. آيا اين رويكرد به سمت خصايص گوتيك در جريان سوررئاليسم تازگي داشت؟

«بلندي‌هاي بادگير» نمونه خوبي است از اين المان‌هاي گوتيك. به نظر من نقطه اشتراك معمول ميان سنت گوتيك و آثار «بونوئل» تمايل‌شان به غير‌منطقي بودن است؛ چيزي كه «بونوئل» آن را در خوانش‌هايش از آثار «فرويد» كشف كرد.

مفاهيم بسياري از نوشتار‌ها و فيلم‌هاي «بونوئل» استنباط مي‌شوند و همواره بحث‌هاي هرمنوتيكي داغي را ايجاد مي‌كنند. به نظر شما اصلي‌ترين مفاهيم آثار «بونوئل» چه هستند؟

مفهوم اصلي آثار او نياز افراد به طغيان عليه سيستم است. براي نمونه آنچه «دن ژوان» را به «دن ژوان» بدل مي‌كند به آن شخصيتي كه مي‌شناسيم (در «تريستانيا»)، نگرش ثابت به اوست به عنوان فرزندي ملعون. وقتي ظرفيتش را از دست مي‌دهد، هويتش هم از كف مي‌رود (بدل مي‌شود به مردي متاهل و ثروتمند، اما در عين حال موجودي سالخورده است كه دلش مي‌خواهد بميرد). من بر اساس «سگ اندلسي»- نخستين فيلم او- مقاله‌يي نوشته‌ام در همين مورد. مفهوم ديگر، مفهوم «خير» است به شكلي خارق‌العاده. اين مفهوم را در «نازارين» دنبال كرده‌ام. طبق نظر «بونوئل»، خير و شر در عالم واقع وجود دارند. همچنين اين دو اصل مي‌توانند در آن واحد تحت فرمان قرار گيرند، و تمايل شر به سمت انسان بيشتر است. اما حقيقت اين است كه خير وجود دارد و اين حقيقت كه وجودش لازم نيست، اما در زندگي حضور دارد، و عطيه‌يي ستودني است كه به انسان ارزش مي‌بخشد. «نازارين» در انتهاي فيلم به سمت غروب قدم مي‌زند و آناناسي در دست دارد كه بازنماياننده انديشه بنيادين اوست.

آيا در رويكردهاي هنري «بونوئل» مي‌توان ارزش ادبي خاصي يافت؟

بايد اين‌طور باشد. «بونوئل» كار فيلمسازي‌اش را در زماني آغاز كرد كه سينما هنري مردمي نبود، بلكه چيزي بود نزديك به شعر غنايي اما در قالبي بصري. اين هنري بود كه توسط آوانگاردهاي فرانسوي و آلماني توليد مي‌شد. صنعت امريكا هنر را بدل كرد به روايتي كه توده‌ها را مقصود نظر داشت؛ داستان‌هاي عاشقانه، روايات منجر به ازدواج، ماجراجويي و غيره. وقتي «بونوئل» به امريكا مهاجرت كرد (نخست ايالات ‌متحده و بعد مكزيك) ناگزير بود خود را با اين ساختار جديد وفق دهد تا بتواند فيلم‌هاي خودش را بسازد، اما در فيلم‌هاي او پيام‌هايي غير‌عقلاني و سياسي در لفافه نگاهي غنايي عرضه مي‌شد كه هرگز فيلمسازان را رها نمي‌كرد. فيلم‌هاي آخر او («شبح آزادي» و «جذابيت پنهان بورژوازي») غيرعقلاني و سرگرم‌كننده‌اند، اما همگي سطحي فراتر از بياني غنايي و بصري دارند.

مي‌دانيم كه مواجهه با سوررئاليسم همواره معضلات بسياري براي درك متن يا فيلم يا... پديد مي‌آورد. چگونه مي‌توانيم به جهان غريب آثار «بونوئل» راه يابيم و به حيطه خوانش و تحليل هرمنوتيك آنها وارد شويم؟

اين پرسش جالب و مهمي است. اين مبحثي است كه هميشه در پژوهش‌هاي آكادميك درباره سوررئاليسم و نقد هنر آن دوران (اعم از آثار بونوئل و ساير هنرمندان) مطرح مي‌شود. مي‌خواهم اينجا به دو رويكرد متفاوت اشاره كنم؛ آنهايي كه وجه غير‌منطقي فيلم را رها مي‌كنند و به دنبال تركيب‌هاي بصري يا غنايي‌اي مي‌گردند كه پيشتر به آنها اشاره كردم؛ و دوم، كساني كه آن وجه غير‌منطقي را مد‌ نظر قرار مي‌دهند اما بر اين باورند كه فيلمساز در عين حال پيام‌هاي متعالي و مهمي را نيز انتقال مي‌دهد. بايد بگويم عنصر غنايي بيشتر در فيلم‌هاي اوليه «بونوئل» ديده مي‌شود اما در فيلم‌هايي كه در دوران مهاجرت ساخته، اين خصيصه را كمتر مي‌بينيم. در فيلم‌هاي اوليه‌اش چون «فراموش‌شده»، او پيامي سياسي و اجتماعي را برمي‌سازد و عادت دارد كه درباره رستگاري بشر و نابرابري اجتماعي سخن بگويد. در نهايت برون‌شد از عقلانيت در فيلم‌هاي متاخر او ديده‌ مي‌شود، يعني آثاري كه در انتهاي دوران كاري‌اش در فرانسه ساخت. اين زمان، زماني بود كه جنبش‌هاي دانشجويي 1968 آغاز شد و او به پيام‌هاي دوران جواني خود رجعت كرد، چرا كه احتمالا از جامعه مدرني كه در اروپاي بعد از دوران جنگ جهاني دوم توسعه يافت، نا‌راضي بود.


هندسه دقیق هذیان- نژند بیزکی- اعتماد
رباره «بونوئلي ها» نوشته هاي سوررئاليستي لوئيس بونوئل

هندسه دقيق هذيان

نژند بيزکي

لوئيس بونوئل، در شهرت و معرفي نامش، به عنوان فيلمسازي سوررئاليست، به جهان، در برخوردي دقيق تر، ذهنيت مولف و تاليف سينمايي اش را به مثابه کارگرداني مولف، آشکارتر کرده است. در چنين لحظاتي، به سياق ابراهيم گلستان، مي توان نوشت؛ «نوشتن با دوربين» صورت مي يابد.

يک پرسش؛ نوشته هاي بونوئل از کتاب مورد نظر، چقدر سوررئاليستي هستند؟

براي رسيدن به جواب احتمالي، طبق برخوردي هگلي مي توان متصور شد که هر اثر في نفسه، حد نهايي، غايي و تعالي يافته يي دارد که انسان مولف، سعي به رسيدن و اجرايش را دارد که در هنر و ادبيات مارکسيستي لوکاچ پير، به بعد و تلاش هاي تکاملي منجر مي شود. به موازات چنين رويکردي حوزه اخلاق و امر ارزش گذاري نسبت به اثر و مولفه هايش، نسبت به هر دوره مکاني و زماني، وارد عمل مي شود.

از سويي ديگر، طبق نظريه گسست - برساخته ميشل فوکو - که همان انقطاع تکامل يا تکميل است مي توان سوررئاليستي بودن اثر و مولفه هايش را مورد خوانش يا چالش قرار داد؛

نوشته هاي کتاب مذکور، با عنوان اصلي

An Unspeakable Betrayal«خيانتي ناگفتني» بوده است که از يکي از نوشته هاي کتاب، به همين نام، برداشت شده که پيش تر به آن خواهيم پرداخت.

در آن سوي، مترجم محترم فارسي، همان طور که در مقدمه اش، در سطري با ساختار تبليغاتي آورده است؛ «بونوئل شدن از اين نوشته ها آغاز شده است»؛ در واقع اين پيش فرض را به خواننده کتاب القا مي کند که اين نوشته هاي بونوئل، در سطوح اوليه و به اصطلاح خام سوررئاليسم بونوئل شکل يافته اند. به هر طريق، ايشان عنوان «بونوئلي ها» را براي کتاب برمي گزينند که صفات مختلف، متفاوت و حتي مشترک کتاب را به مثابه مولفه هاي پارامتريک و ژنريک اثر، جهت ميزان و چگونگي سوررئاليستي آنها، حساس مي کنند.

آنچه در متن ناگفته باقي مانده و ناگفتنش با سوررئاليسم همخواني ندارد؛ ناگفتن محتواي شاهکار است؛ چراکه سوررئاليسم در وهله اول، به دليل خواب واره بودن و در انفرادي رخ دادنش، امري خصوصي / ذهني محسوب مي شود که در قياس با شبکه بين الاذهاني مي توان آن را امري جزئي به حساب آورد، در حالي که بونوئل، تنها به اسم عام شاهکار بسنده مي کند که باعث شده متن در فرامتنش، رساله يا نظريه يي کلي، خوانده شود که اگر شاهکاري بيافريند، باد به سراغش مي آيد.

تنظيم براي ارکستر ويولن ها؛ «خانم هاي جوان و خودنماي ارکستر، فخرفروش و غيرقابل تحمل، کوهسار ناهموار صدا» - ص 20- و بدين ترتيب 22 ساز متفاوت ارکستر، در ساختارهايي تاويلي، از طريق شهود و مشابهت يابي- از لحاظ شکل، ساختار، رنگ... يا صدا به گفتماني ديگر منتقل شده اند که در نهايت، بسيار هنرمندانه از عنصر خيال برخاسته اند و بر سوررئال بودن متن صحه مي گذارند.

يک پيشنهاد وانهاده؛ از آنجا که هر يک از سازها به صورت مستقل، تاويل شده اند، در واقع، امر تنظيم - چه از لحاظ روايت موسيقايي و چه از لحاظ روايت ادبي - صورت نگرفته است و هر يک از سازها غمولفه هاف خام، آزاد و معلق قرار گرفته اند که در خوش بينانه ترين شکل هنري، مي توان آن را به کولاژي بدون ترکيب بندي و هارموني تشبيه کرد. ناگفته نماند؛ عدم ترتيبي مشخص درآمدن يا نوشته شدن سازها و اين امکان که مي توان آنها را جابه جا کرد، از مولفه هاي متن هاي انضمامي و پست مدرنيسم است که با توجه به ارکستر و نيازمند حداقل تنظيم، تنها مولفه يي بالقوه، در اين سطح محسوب مي شود.

کاوالريا روستيکانا غسوار خشن و مونثف؛ «ميانه شبي مثله شده که نه چشم اندازي داشت و نه ماهي در دوردست، درختي خشک شاخه هايش را ملتمسانه مي لرزاند و آنها را به سوي آيينه صلب آسماني دراز مي کرد که چنين تصوير بي رحمانه يي در بي کرانگي باز آفريده بود.» - ص 45- چنين ورودي هنرمندانه يي که بر اساس خيال و البته استعاره شکل گرفته است که ذهن مخاطب احتمالي و امروزي را به ياد رمان هاي ادبيات امريکاي لاتين مي اندازد که به طور سيستماتيک، آنچه به عنوان پايان داستان غماجراف از لحاظ زماني رخ داده است را در ابتدا مي آوردند تا چگونگي رسيدن به پايان داستان و در نتيجه ساختار متن، مهمتر از پايان باشد... البته اين هم خاستگاهي چخوفي دارد که از لحاظ زماني، پيش از بونوئل واقع شده است. از سويي ديگر، آنچه اين ورودي را به مجاز مرسل بدل مي سازد؛ فعل «بازآفريدن» است که به دليل تکرارشوندگي تصوير، کليتي به مثابه امري هستي شناسانه به خود مي گيرد که در ادامه متن، لازم به خرد شدن و اجرا است.

يک پرانتز؛ اين دو شگرد توامان را مي توان از وجوه تلاقي رئاليسم چخوفي، سوررئاليسم بونوئل و رئاليسم جادويي به حساب آورد. «نه خانه يي، نه پروازي، نه جويباري. ما سه نفر خواهر و برادر بوديم. مرد، زن و من. زن = مرد. زن = مرد. زن = مرد. ما سه قلو بوديم.» چنين اعلام و اجرايي، از اين لحاظ که در امر واقع و عيني، اتفاق نيفتاده است، خيال محسوب مي شود. از آن لحاظ که به گفتماني ديگر تعلق داشته و در آنجا رخ داده است، استعاري ناميده مي شود.


معرفی کتاب «بونوئلی‌ها» اثر لوئيس بونوئل
مناژ ‌اِ‌ تقو
حسين جوانی
بونوئلی‌ها (نوشته‌های سوررئالیستی لوئیس بونوئل)

بعضی از کتاب‌ها را باید در سنی خاص خواند. بعضی‌ها را در حالت روحی خاص. برای بعضی باید هوش‌و‌حواس را حسابی جمع کرد. بعضی‌ها را باید پشتِ میز خواند. بعضی را می‌شود لَم داد و همراه با چای جرعه‌جرعه سَر کشید. بعضی‌ها با آدم شوخی ندارند، بی‌موقع سراغ‌شان بروی پس‌ات می‌زنند. گول قدوقواره‌ی بعضی‌ها را هم نباید خورد: در نهایت حجم، سبک می‌شوند و با همه بلندی کوتاه. بعضی‌ها...
اما بعضی کتاب‌ها هستند که شبیه هیچ‌کدام از کتاب‌های دیگر نیستند؛ مال هیچ شرایط روحی و جسمی و سنی تعریف شده‌ای. همانند که هستند. نمی‌شود برای خواندن‌شان نسخه تجویز کرد. ذوقی و دلی و حسی‌اند همه‌جا می‌شود خواندشان و همه‌جا می‌شود ازشان دست کشید. نمی‌شود گفت حال‌تان را خوب می‌کند یا بد. معیاری برای حرف‌زدن درباره‌شان نداریم؛ چون خود معیار‌اند. روی هر کسی می‌توانند تأثیری منحصر به‌فرد بگذارند. خیلی راحت می‌شود با چنین کتاب‌هایی دوست شد. می‌شود کتابِ هم‌راه شوند یا کتاب بالینی. تا هر وقت دست‌مان رسید نگاهی به‌کتاب بیندازیم و به‌اندازه‌ی ظرفیت آن لحظه‌مان سیراب شویم. آن‌وقت این رابطه کم‌کم دوطرفه می‌شود و کتاب می‌شود مونس، هم‌دم. رفیق.
بونوئلی‌هایِ لوییس بونوئل، چنین کتابی‌ست. مجموعه‌ای از دست‌نوشته‌های پراکنده، با موضوعاتی پراکنده، که نویسنده چندان در قید‌و‌بندِ دست‌و‌پاکردنِ خواننده‌ای برای آن‌ها نبوده. از دلش آمده‌اند و چسبیده‌اند به‌کاغذ و حالا به‌ما رسیده‌اند. ژان کلود کریر، می‌گوید: «بونوئل، چندان اهل نوشتن نبوده و به‌جایش بیش‌تر می‌اندیشیده و حرف می‌زده و کار نوشتن به‌گردن کاتبان (Ghost Writer) و فیلم‌نامه‌نویسان‌اش بوده.» پس این‌ها که به‌دست ما رسیده بی‌شک غنائمی‌ست که باید درست‌وحسابی قدرشان را بدانیم: «آیا ممکن است محبت عمیقی که نسبت به‌پیپ، قوری چای یا کروات‌مان احساس می‌کنیم، پاسخی درخور به‌احساسات خود آن‌ها باشد؟» یا «اگر از نقطه‌ای خارج از یک خط صاف، خطی به‌موازات آن بکشیم، به‌یک بعدازظهر آفتابی می‌رسیم.» این‌ها نمونه‌های کوچکی هستند. خیالِ گُریز‌پای بونوئل، صفحه‌به‌صفحه جولان می‌دهد و شما را با خود به‌درون هزارتویی دل‌پذیر می‌برد: نویسنده‌ای که باد، شاه‌کاراش را با تردستی فریب‌کارانه‌ای با خود برده و او نیز برای انتقام سال‌هاست باد را در خانه‌اش زندانی کرده است یا لباس کوچکی از پوست بز که گرمای آغوش مهربانانه‌اش، هم‌چون آغوش مادری، راوی را هر روز به‌سمت خود می‌کشد.
باری. بونوئلی‌ها، کتابی نیست که برای به‌یک‌بارهِ خواندن مناسب باشد. باید گوشه‌ـ‌کنار‌ها دَمِ دست، نگه‌اش داشت و بعضی وقت‌ها به‌آن ناخونکی زد. تا شهد وجودش چکه‌چکه به‌کام‌تان سرازیر شود، تا کم‌کم با کتاب رفیق شوید، شما و کتاب و نویسنده بشوند یک خانواده‌ی سه نفره. به‌قول اسپانیایی‌ها: مناژ اِ تقو.


 

نقد رضیئی در  سایت مرور (لینک جانبی)

پی دی اف های پیوست شده

دریافت فایل

دریافت فایل