گفتگو با مجله‌ی همشهری دوچرخه

لینک


چرا بچه ها باید ژول ورن یا جاناتان سوئیف بخوانند؟ این دو کتاب چه ویژگی هایی دارد که برای نوجوانان جالب باشد؟
من هر جوابی به سال شما بدهم, از طرف ذهن یک آدم بزرگ حرف زده ام که میگوید چرا یک نوجوان باید این کار را بکند! ولی درستش این است که خود بچههایی که این کارها را میخوانند به باقی دوستانشان هم بگویند چرا باید سویفت و ورن خواند. برای خود من, امتیاز اصلی این دو نویسنده و کتابهایشان تخیل قوی و بی مرزشان است. من خودم عاشق ژول ورن بودم, و هستم. در سنی که ما به شدت مشتاق کشف جهان و ماجراجویی و شکستن مرزها هستیم, چنین کتابهایی به کمکمان میایند. در عین حال برخلاف آثار تخیلی امروز (خونآشماها و گرگینهها) خشونت و خرافاتی هم تویشان نیست و تخیلشان با عقل هم جور درمیاید. کتابهای ژول ورن پر از ایدههای علمی درخشانی هستند که در زمان خود ورن به نظر محال میامدند اما با گذشت زمان تمام آن پیشبینهای علمی- تخیلی به حقیقت پیوستند. "سفرهای گالیور" سویفت هم زیر ظاهر تخیلیش, مسائل مهمی در مورد ذات انسان و تفاوتهای فرهنگی و طرزفکرهای غلط و درست مطرح میکند که ذهن خواننده را باز میکند. بنابراین یک نوجوان هم کتابی پرماجرا میخواند, هم مسائل علمی میاموزد و هم با تاریخ و جغرافیای جهان آشنا میشود.        

این کتاب ها قبلا هم ترجمه شده اند آیا شما آن ها را خلاصه یا ساده کردید؟ چه تفاوتی با ترجمه های دیگر دارند؟
بله ترجمه شده بودند و من در کودکی خوانده بودمشان. اما جایشان در بازار خالی شده بود. البته من این نسخه ها را خلاصه نکردم بلکه کتابها به شکل خلاصه شده به دستمان رسید تا ترجمه کنیم. به نظرم خیلی خوب است بچهها اول با خلاصهها آشنا شوند و بعد که خونندههای حرفه ای شدند حتما کامل کتابها را هم بخوانند. مثلا من خودم مشتری پرو پاقرص کتابهای طلائی بودم که داستانهای بزرگ جهان را خلاصه میکرد, و همانها مشتاقم کرد که بروم اصل رمانها را هم بخوانم. به خصوص که بچههای امروز سرگرمیهای بیشتری مثل انواع گیم و فیلم و ...هم دارند و باید وقتشان را به شکل مناسبی بین اینها تقسیم کنند.  
 البته خودم روی انتخاب این کتابها وسواس داشتم که متن انگلیسیش درست و مناسب باشد. مثلا در همین مجموعه "رابینسون کروزو" هم به من پیشنهاد شد که مشخصا داستان خیلی جذابی دارد اما متوجه شدم بد خلاصه شده و نثر دشوار و نامناسبی دارد.
به هرحال این رمانها کلاسیک و قدیمی هستند و زبان و نثری قدیمی دارند که برای خواننده امروزی راحت نیست. بنابراین کسی که آنها را برای مخاطب انگیسیزبان خلاصه میکند, و بعدش منی که برای مخاطب فارسیزبان ترجمه میکنم, باید از زبان قابلفهم و سادهتر و امروزی استفاده کنیم.     

فکر می کنید چرا بچه ها بهتر است رمان های کلاسیک را بخوانند و چه چیزی این رمان ها را بعد از این همه سال خاص می کند؟
به نظرم برای این که مسیر خواندن درستی داشته باشیم و گیج نشویم, بهتر است همیشه ازکلاسیکها و اولینها شروع کنیم وبعد که سلیقهی خودمان را پیدا کردیم به سراغ نمونه های دیگر برویم. کلاسیکها معمولا داستانهای زیبائی دارند, بازاری نیستند و فقط برای پول نوشته نشده  اند, و امن و ممطئن هم هستند. به علاوه چیزهای زیادی در مورد زندگی در روزگار قدیم به آدم یاد میدهند. مثلا وقتی "هکلبری فین" را میخوانیم, در کنار تجربه کردن آن همه ماجرای جذاب, با زندگی مردم آن روزگار و به خصوص دوران برده داری هم آشنا میشویم.    

شما که هم می نویسید و هم ترجمه می کنید کدامش برایتان جذاب تر است و کدامش راحت تر؟
من هر دو را دوست دارم, هر کدامش هم سختیها و زیباییهای خاص خودش را دارد. تالیف البته نیاز به ذهن آرامتر و آرامش فکری بیشتری دارد. تالیف فقط شغل و حرفه نیست بلکه بیان روح و خواستهها ودرونیات آدم است. ترجمه را اما میشود روزمرهتر انجام داد. البته منظورم مکانیکی و بازاری ترجمه کردن نیست, ترجمه هم باید پشتش عشق و انتخاب باشد ولی زمانبندی کاریش از تالیف روشنتر است. همیشه تعداد زیادی کتاب هست که وسوسه میشوم کاش وقت داشتم ترجمهشان میکردم تا بقیه هم در لذت خواندنشان شریک میشدند.

تا به حال چیزی برای نوجوان ها نوشته اید؟
نه. به نظرم کار خیلی سخت و خاصی است. شما باید نویسندهی حرفهای و مشخص کودک و نوجوان باشی. هم با فضای ذهنی و دنیای نوجوانها آشنا باشی, هم آن فضا را دوست داشته باشی, و هم به زبانی بنویسی که برایشان ملموس و قابل درک باشد.

در نوجوانی خوره کتاب بودید؟ چه کتاب هایی را دوست داشتید؟
بله, چیزی بیش از خوره. از یکی دو سالگی کتاب داشتم. با قصههای پریان بزرگ شدم, کتابهای طلائی, ماجراهای تنتن, افسانه های ملل, و بعد آثار چارلز دیکنز و مارک تواین و جک لندن و ژول ورن و ایزاک آسیموف و جین وبستر و ...؛ و از چهارده پانزده سالگی هم تولستوی و داستایوسکی و خواهران برونته و ... تقریبا همهی آثار مناسب بزرگسالان را میخواندم و خوشبختانه محدودیتی هم نداشتم. راستش یادم هست دوازده سیزده ساله بودم که فقط یکبار مادرم کتابی برایم خرید از کتابهای کانون پرورش که درجهبندی سنی داشت و مثلا مال نوجوانان بود. با آن دسترسی آزادی که به کتابهای ادبی سنگین داشتم, خیلی بهم برخورد و از مادرم ناراحت شدم که چرا سطح فکرم را طبقهبندی کرده است! پدر و مادرم کتابخوانهای حرفهای بودند و ما کتابخانهی بزرگی داشتیم که اهل فامیل هم مرتب از آن قرض میگرفتند! حتا مادریزرگم هم خانمی کتابخوان بود و گاهی سر خواند برخی کتابها با هم مسابقه میدادیم, مثلا یادم هست سر خواندن "جزیره اسرارامیز" ژول ورن کلی حرف زدیم. دبیرستانی هم که میرفتم تا دوسال کتابخانهی خیلی بزرگ و پر و پیمانی داشت که برخی از شاهکارهای ادبیات را آنجا پیدا کردم و خواندم, ولی یادم هست از سال سوم خیلی از آن کتابها را ضبط و از دسترس خارج کردند!
انشایتان خوب بود؟
بله, خیلی خوب. علاوه بر خودم, انشای دوستانم را هم مینوشتم, رایگان البته! از آن بچه سمجهایی بودم که همیشه زنگ انشا میخواهند به زور انشایشان را بخوانند و به کسی مهلت نمیدهند و توقع تحسین هم دارند! اما واقعا انشایم خوب بود و از همان موقع ناخوداگاه به فکر نویسنده شدن افتادم.
کار دیگری هم برای نوجوانان در دست چاپ یا ترجمه یا نوشتن دارید؟
یک مجموعه داستان کلاسیک به نام "اسلیپی هالو" با نشر پریان زیر چاپ دارم. نویسندهی این مجموعه یعنی واشینگتن ایرونیگ را پدر داستان کوتاه آمریکا میدانند. از او تاکنون مجموعه داستانی به فارسی ترجمه نشده و این اولین کتاب است. داستانهایش در فضائی نیمه راست- نیمه تخیلی میگذرند, همانقدر که شاعرانه و عاشقانه اند باعث خنده هم میشوند, و همانقدر از واقعیات میگویند که از خرافات. مخاطب این کتاب به نظرم هم نوجوانان هستند و هم برزگسالان علاقمند به داستان کوتاه کلاسیک.  

نوجوان های دوچرخه ای که داستان می نویسند دوست دارند بدانند که یک نویسنده چه پیشنهادی برایشان دارد؟
بهترین استاد, خود کتابها هستند. تا میتوانید بخوانید و بخوانید. تکنیکهای نوشتن را هم از خود کتابها یاد بگیرید تا از کارگاه های داستان نویسی. دور هم جمع شوید و کارهای هم را بخوانید و نقد کنید, اما مثل شخصواحدی ننویسید. از هم کتابهایتان را قرض بگیرید اما برگردانید, اصلا یک کتابخانه گروهی دوستانه داشته باشیدو عضوگیری کنید. بزرگتر که شدید وقتتان را در کافهها تلف نکنید. در مهمانی و خیابان حواستان به پیدا کردن سوژههای جالب باشد. از نقد نشدن ترسید. کارهای همه را بخوانید اما فقط شبیه خودتان باشید.
شیوا مقانلو