گربه های انجمن اخوت

نقدی بر رمان "چه کسی بود صدا زد بنجی؟" نوشته محمدرضا گودرزی

گربه های انجمن اخوت
نقدی بر رمان "چه کسی بود صدا زد بنجی؟" نوشته محمدرضا گودرزی. نشر ثالث. چاپ اول. 1395. 10500 تومان


تولید آثار فرهنگی با مایه های طنز همیشه چالش دشواری برای ادبیات و سینمای ایران بوده است. بسیاری از مضامین بالقوهی طنز, پیشاپیش و به خاطر ملاحظات خاص اخلاقی و ممیزات حاد عرفی, از دایره خارج می شوند. مضامینی هم که از این سدهای چندگانه بگذرند, باز در مرحله ساخت و اجرا دست به عصای اند. اگر به تقسیمبندی ابتدائی و کلی طنز موقعیتی / طنز کنشی / طنز کلامی قایل باشیم, به نظر میرسد طنزهای موقعیتی مناسبترین شکل بیانی برای مخاطبین جامعه ما باشند. طنزهای زبانی معمولا سویههای تند و تیزی دارند که یا باید کامل گفته شوند و یا اصلا به زبان نیایند؛ طنزهای کنشی و رفتاری هم معمولا جای زیادی برای سوتفاهمهای عرفی باز میکنند, اما طنز موقعیت به خاطر محور قرار دادن یک موقعیت مضحکه – و اکثرا بی خطر – و سپس پر و بال دادن به ماجراهای حول آن میتواند دلواپسیهای کمتری داشته باشد. به اینها اضافه کنیم آمادگی بالقوه و شدید ما مردم برای حس اهانتدیدگی از هر ماجرای طنزی, و لشگرکشیهای واقعی و مجازی مخاطب این حس که دست طنزنویسان را هرچه بیشتر میبندد. و چه حیف! چون قالب طنز, به خصوص نوع پنهانتر و یکی گفتن و یکی نگفتنش, بهترین کپسول برای جمع کردن و خوراندن و به جان نشستن تلخیهایی است که در بیان مستقیم و سرراست, فقط صفرا را افزون میکند و احتمال تاثیر را کم و تنگی خلق را زیاد.
محمدرضا گودرزی در تازهترین اثر خود با جسارت تمام مرزهای مطروحه در بالا را تا جائی که بتواند, میکاود. "چه کسی بود صدا زد بنجی؟" روایتی از یک زندگی روزمره و عادی را بر بستری از طنز موقعیت نشانده و با زبان کنایی آینهای روبروی ناهنجاریهای معاصر قرار داده است. قهرمان داستان, راوی اول شخص, یک دبیر ادبیات میانهحال و میانهسال است که زندگی میانهرویی را با همسرش میگذراند. او به شکلی اتفاقی با پیامی وسوسهانگیز درمورد ماورائی شدن و پیوستن به نیروهای فراطبیعی روبرو میشود و از سر کنجکاوی و زیادهخواهی وارد بازی یک گروه مشکوک میشود که آشکارا قصدی جز سرکیسه کردن آدمهایی مثل او ندارند. این "آَشکارا" بودن نیت گروه که طبعا از طریق توصیف و گفتههای راوی به ما ثابت میشود, بر خودش هرگز اشکار نیست. راوی در موقعیتی واژگون, دنیا را صرفا آنگونه که دیگران به او میگویند میپذیرد و پاسخ میدهد. درواقع او هنوز به مرحله تفکر انتقادی – این شاخصه ممتاز انسان مدرن – نرسیده و در پتوی کلفتی از خوشبینی دن کیشوتی پیچیده شده است. برای او جهان پیرامون تنها براساس نمودهای ظاهری, و با اعتماد به نفس سادهلوحانهای که به برداشتهای خود از جهان دارد, معنا میشود. در فصول مختلف و به بهانههای مکرر, راوی زنش را با تحقیر زنی توصیف میکند که مدام رمان میخواند (و ظاهرا سلیقه خوبی هم در انتخاب رمان دارد) – به دورهمی و مهمانی و کوه و کلاسهای هنری میرود – اجتماعی است و دوستان زیادی دارد – دستپخت و خانهداریش هم خوب است. برای مخاطب این سوی ماجرا, اتفاقا این زن از همسر منفعلش منطقیتر و موجهتر ظاهر میشود و اگر تلخیهایی هم دارد, به سبب خوشباشیهای معصومانه اما کمعقلانه و بیحد شوهر است. یعنی زن به مرحلهای ازمعاصر بودن ارتقا یافته که هم نسبت به خود و هم نسبت به جهان پیرامونش دیدی خردگرا/ پرسشگر / چالشی دارد. او میکوشد همین زندگی نیمبند با شوهر منفعل و خانگیش را حفظ کند, چه با تطمیع و چه با تهدید, اما در نهایت باج زیادی هم نمیدهد و کارد که به استخوان میرسد خانه را به نام خود کرده و او را ترک میکند (نترسید! در هپیاند پایانی هنوز احتمال پررنگی برای آشتی و ادامه زندگی دیده میشود).
راوی اما فارغ از چالش و پرسشی, به دنبال میانبرها و گریزراههایی برای بهبود کیفیت زندگی است: یعنی تقلید به جای آفرینش, دوباره معیاری از انسان پیشامدرن که تنها با تشویق و تاییدات بیرونی به معنا میرسد و راهش را ادامه میدهد. او همچنان در مسیر واقع شدن حوادث بر خودش, مراد به ظاهر فلسفهخوانده و عاقلی به نام اصغر برمیگزیند: آس و پاسی لاجان و بی جا و مکان که برای رفع هر مشکلی یک جمله قصار فلسفی راست یا دروغ در جیب دارد, درست مثل خود راوی که همیشه با شعری از ادبای کلاسیک به جنگ دشواریهای پیش آمده میرود و این کل کل های زبانی را اثباتی بر هوش و فراست و جهان رفاقتی مردانه خود و اصغر میداند. اصغر سانچوپانزایی است که گرچه گاه تلاش میکند راوی را به مسیر واقعیات برگرداند اما در نهایت با یک خرد شهری ناپاک به این نتیجه میرسد که خودش هم میتواند از خوان گسترده این بلاهت بشقابی پر کند و برود. برای راوی ما که مستقیم و غیرمستقیم خودش را باهوشتر یا واردتر از اصغر میداند و همان تحقیر ملایم کلامی را در وصف او هم به کار میگیرد, خیانت انتهائی اصغر باید ضربهای کاری باشد. اما جالب این که انگار راوی در کل از هیچ پیشامد ناگواری آنطور که باید مضطرب و درمانده نمیشود, درست همانطور که رفتن زنش هم برایش چندان ناخوشایند نیست. او با تمام رخدادها/ توهم ها/ دروغها / خیانتها /  خوشیها و ناخوشیها با همان "پذیرندگی"ای روبرو میشود که راست بودن نخستین پیامک صفحه اول داستان را پذیرفته بود. منطق پنهان او, شگفتزده نشدن از شگفتیهاست و همین زره است که از درد واقعیات دنیا محافظتش میکند.
کسر این وضعیت ترحم برانگیز و مضحک, ورود چند گربه سخنگوی همه فن حریف و عیار به ماجراست که با روابط غریب و مناسبات انسانوار خود جذابیت و پیچهای داستان را بیشتر و بیچارگی راوی را عیانتر میکنند.  گربه ها داستان را از فضای رئال و ممکنی که در فضول اول میگذرد به فضائی شگفت و خیالی میکشاند. اما هوشمندی نویسنده در این است که با انتخاب یک راوی غرق در توهم, شگفت شدن فضای داستان را هم امری در مسیر واقعیت نشان میدهد: این که واقعا هم امر شگفتی رخ نداده بلکه افزایش بخارات مغزی راوی (به خاطر رعایت دقیق دستورات انجمن اخوت اینترنتی) است که توانائی درک بان گربه ها را به او بخشیده است. یعنی اگرچه هم راوی اول شخص است و هم منظر روایت یک منظر بسته و محدود به تجارب او, اما دقیقا براساس همان تعاریف خودش هم ما در هر فصل میتوانیم نشانه ها و دلایلی پیدا کنیم که این منظر را مرتب بازتر کنیم و زاویه دید را فراتر ببریم و کانون رخدادهای روایت را از آنچه راوی اصرار به حفظش دارد, بسیطتر کنیم.
شگرد جالب دیگری که گودرزی برای روایتش به کار برده, نامگذاری فصلهای کتاب با گوشه چشمی به کتابهای کهن هزار و یک شبی است. البته این دلبستگی به روایت قدیمی قبلا هم مورد بحث قرار کرفت: چه در وجه محتوایی که رمان به گروتسک های کلاسیک ادبیات اروپائی شباهت دارد (ولو یک سفر قهرمان امروزی که تنها در محدوده اتاق خواب تا آشپزخانه و با پیژامه صورت میگیرد), و چه در وجه تمهیدات زبانی که مدام به اشعار فارسی ارجاع میدهد. اما عناوین فصلها که با کلماتی چون قضیه و حکایت و ماجرا و ... بیان میشوند دوباره تاکیدی هستند که نویسنده اگاهانه "رمان" و "داستان" امروزی خود را هجوی از "قصه" و "حکایت"های کهن قرار داده که در عین تازگی (هم تازگی فرمی و هم تازگی مضمونی) مخاطب را وامیدارد حواسش به گذشته هم باشد. همه این عوامل "چه کسی صدا زد بنجی؟" را به رمانی موفق در دورنمای انتخابیش تبدیل میکند که خواننده را پس از گذر از لایه اول جذابیتهای آَشکار کار, به تامل و تعمقی ثانوی درمورد جایگاه هستیشناختی انسان معاصر وادار میکند.

شیوا مقانلو

نویسنده : شیوا مقانلو

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی