نترس, هیچ غولی توی کمد نیست!


نترس, هیچ غولی توی کمد نیست!
صبر کن, مراقب باش! اول من میرم جلو. من دمپایی پامه, تو پابرهنهای, مواظب پاهات باش. چرا همه جا روشنه؟ سقف اتاقمون کجاست؟ این شیشه شکستهها مال پنجره آشپزخونه است, شایدم مال گلدون بلور مامانبزرگ... در کمدمون کجاست, خود کمدمون کو؟ خب حالا دیگه لازم نیست شبا بترسی و گریه کنی که آقا غوله از تو کمد درمیاد و میخوردتت. ببین! الان روزه. آقا غوله تو روز روشن اومده و کمد و دیوارا رو برداشته با خودش برده. مامان و بابا رو هم برده. اما تو غصه نخوری ها! من خودم مراقبتم, برات غذا میخرم, بعد هم میبرمت مدرسه. کیف مامانو که هنوز رو اون دیوار پشتی آویزونه میندازم رو دوشم و مامانبازی میکنیم. بابا همیشه چی میگفت, که من دیگه دارم واسه خودم خانمی میشم؟ ...اصلا میرم برات یه کارتون میگیرم که نگاه کنی و حواست پرت شه. خاله, قبل از این که آقا غوله بیاد و ببردش, میگفت یه کارتونی اومده که دو تا خواهرن که پدر ومادر ندارن و باید مراقب هم باشن. فقط یه کمی با من وتو فرق داشتن انگار. میگفت موهاشون طلائی و بلنده, توی خونههای بزرگ و راحت زندگی میکنن, رو یخ سُر میخورن, لباساشونم پر تور و پولکه, مثل لباس عروسی خود خاله. میگفت همه بچه کوچولوها و آدم بزرگای دنیا عاشق این کارتونه شدن  و باهاشون گریه کردن. خودم امشب قصهاش رو برات تعریف میکنم. امشب؟ نه, ترس نداره! نمیذارم آقا غوله ببردت. کنار همین ستون همو بغل میکنیم... صبر کن, انگار اون دور یه خبراییه. اول من میرم جلو. تو اصلا نترسی, اما از پشت دستمو بگیر و مواظبم باش چون من خیلی میترسم.   
شیوا مقانلو