منزل دائی جان

منزل دائی جان
 

بررسی طبقات اجتماعی در آثار داستاننویسان ایرانی را شاید نتوان مجزا از وضعیت طبقاتی خود نویسندگان, دست کم به شکل دورهای و تاریخ  ادبیاتی, انجام داد. نسل نخست داستاننویسان ایرانی مصداق دقیق هنرمندان مرفهی هستند که اصولا آَشنائی اولیه و دلبستگی ثانویه و حرفهای شدن ثالثیهی خود را از همان پایگان طبقاتی میگیرد. درواقع ادبیات نسل اول ایران مدیون ساختاری فئودالی/ بورژوازی طبقهای نواندیش و غربشناس است که فرزندانش برای نخستین بار میفهمد در جهان شغلی هم به نام نویسندگی هست که چارچوبی روشن و مشخص و ساختار مالی و معنوی تعریف شدهای دارد. به جمالزاده, بزرگ علوی و صادق هدایت نگاه کنیم. بزرگ علوی از خانوادهای تجار ی/ سیاسی میآید که امکان تحصیل او در فرنگ و آَشنائیش با دوران طلائی داستاننویسی اروپا در د دهه 1920 را فراهم می آورد. جمالزاده متعلق به خانوادهای مذهبی و متمول و آزادیخواه است که برای تحصیل به لبنان فرستاده میشود و از آنجا به اروپا میرود. صادق هدایت هم که مشخصا از خاندانی اشرافی و سیاسی و تحصیلکرده میاید که نهایتا هم در اروپا مقیم میشود.
زاویه دید این نویسندگان در انتخاب کاراکترها و ابژههای داستانیشان طبیعتا محصول همین شرایط زیستی است. مضامین چه تاریخی باشند چه معاصر, و چه واقعگرا باشند و چه سوررئال؛ و چه مبارزان سیاسی را هدف بگیرند و چه بیدارباشهای سیاسی و مسائل ایدئولوژیک را مطرح کنند, با زاویهای بیرونی و روایتگرانه نسبت به موضوع می ایستند و روایت را با همذاتپنداری فاصلهای معنادار میدهند. زبان شخصیتها بیش از آن که آینهی زبان طبقات اجتماعیای باشد که در داستان نمایان شده, زبان ذهنی راوی نقالی است که بر کنش اجتماعی آنها اصرار دارد. البته هدایت گسست انقلابی و روشنی هم دارد و بخشی از ماندگارترین اصطلاحات و تکیه‌کلامهای توده و به اصطلاح عوام را همچون سندی روشن از گفتار مردم در آثارش میآورد, اما آن فاصله روشن راویِ ناظر از مردمِ روایتشده همچنان خودش را از لابلای سطور بیرون میکشد و همچنان "طبقه" از دید "مفسر طبقاتی" تعریف میشود.
اما به تدریج و با ظهور نسلهای بعدی داستاننویسان, آوردن زاویهدید راوی به درون لایههای واقعی اجتماعی که از آن مینویسد, بابتر میشود. بی شک تاثیر تحولات سیاسی و سوگیریهای روشنفکرانه مولفان این دوره را نمیتوان در این امر نادیده گرفت؛ مثلا نویسندگانی چون جلال آلاحمد که به رغم امکانات بالقوه رفاهی برای مثلا همان سفرها به جهان غرب, نوع دیگری از ماندن و نوشتن از توده را برگزیدند که در مواردی به گزندهترین نمونههای همدلیبرانگیز در ترسیم وضعیت فرودستان تبدیل شدند. حالا نوشتن حرفهای بر شانههای رئالیسمی استوار بود که مضمون و زبانش را به مضمون و زبان مردم عام نزدیکتر میکرد.
بیشک تاریخ ادبیات غیرپایگانی و غیرکلاسیک ما سرشار از قصه و حکایت و متل بوده و نه داستان در تعریف و شک لرسمی آن, و بنابراین شاید ظرفیت بالقوه بیشتری برای شروع و ادامه سبکی منحصر به فرد, حاشیهای, و بومی شبیه رئالیسم جادوئی آمریکای لاتین داشته که در آن نمایش طبقات فارغ از دلمشغولیهای سیاسی و سوگیریهای اجتماعی انجام میشود. اما در نهایت آنچه تعیین کننده وجه غالب ادبی ایران میشود گرایش و وفاداری پرشور به همان رئالیسم روشن و سرسختی است که حتا اگر به سوی سوژههای غیررئالیستی برود هم باز بستر حوادث و زبان رویدادهایش را در طبقات عامتر و پایینتر اجتماع نگه میدارد . شک نیست که نوشتههای صمد بهرنگی, با آن نگاه ایدئولوژیک روشن, از مشخصترین و پررنگترین داستانهای رئالیستی مشخصکننده طبقهی اجتماعی در ایران به شمار میروند, اگرچه بافت روایی بسیاری از آنها به رئالیسم جادوئی تنه میزند.
به اینها بیفزاییم آثار بسیار محمود دولت آباید و علی اشرف درویشیان که دیگر به شکل عینی و اشکار به سراغ روستائیان, درماندگان قومی, دهقانان و یاغیان مرزی میروند؛ یا احمد محمود و صادق چوبک و رسول پرویزی که که همین درماندگان را در رئالیسمی صمیمی و نزدیک و البته شهریتر پی میگیرند. منظور از درمانده اشاره به شغل یا وضعیت اقتصادی طبقات مشخصشده در داستانها نیست, بلکه آن ویژگیهای طبقاتی است که نشانگر دست و پا زدن هرچه بیشتر آدمهای شهری و به خصوص قشر کارمند یا سنتیِ در آستانه مدرن شدن و گم شدن هویت روستائی یا کشاورزی است. در ادامه همین نگاه , محمد محمدعلی هم به نویسنده شاخص روایتگر طبقهی کارمندان و متوسطالحالهای شهری تبدیل میشود. درکل, دوربین بیرونی به درون میچرخد و مفسر جای خود را به یکی از همان بازیگرها میدهد.  
در این مقطع تغییر زبان روایی هم تمهید مهمی در نمایش تفاوتهای طبقاتی میشود. سعی بر رعایت لحن و گویش و تکیه کلامهایی که نشاندهندهی پایگاه و خاستگاه اجتماعی و مالی کاراکترها باشد, بسیار بیش از آثار داستاننویسان قبلی خودش را نشان میدهد. طبعا ظهور و قدرت گرفتن نمایشنامهنویسان ایرانی نیز در این امر, و نمایش قدرت زبان در بیان طبقه, بیتاثیر نیست. گرچه نویسندههایی چون ابراهیم گلستان نیز به رغم ریشههای مشخص طبقهای اعیانی, در بازنمائی سوژههای حاشیهای و روستائی خود بیش از آن که درگیر فرم رئالیستی سخنان آنها باشد بر یک زبان روایی شخصی نیمهفاخر تکیه دارد که کارش را متمایز میکند. شبیه همین رویکرد زبانی را سیمین دانشور هم دارد, چرا که در عین پرداختن به طبقات مختلف اجتماعی در ایران, نوعی تشخص متنی (همان راوی بیرونی) دارد که از
زبان کوچه و بازار دورش میکند.
در کل به نظر میرسد در سالهای پیش از انقلاب, توجه و تمرکز بیشتری بر ابژه کردن طبقات مختلف اجتماعی, به خصوص طبقات پایینتر با مسایل و مشکلات بیشتر و جذابتر و جسوورانهتر, به چشم میخورد. بستر روایتها چه عشقی باشد و چه پلیسی و چه سیاسی, مشاغل مختلف در داستانها بیشتر رفت و  آمد دارند و با هم تصادم میکنند. شهریها و روستاییها بیشتر قاطی اند و کارمندها و بازاریها و نظامیها کنار هم حاضر اند. شاید یکی از درخشانترین نمونههای تداخل و تعامل طبقات اجتماعی در ادبیات ایران, شاهکار جاویدان "دائی جان ناپلئون" اثر ایرج پزشکزاد باشد که به بهانه روایت زوال یک خاندان اشرافی, تابلوئی رنگین و همهجانبه و دقیق و درست از آن دروان و شاید حتا از سایر ادوار ایران به دست میدهد.

شیوا مقانلو

نویسنده : شیوا مقانلو

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی