مطلبی برای درگذشت خانم فهیمه رحیمی

مطلبی برای درگذشت خانم فهیمه رحیمی
اول این که درگذشت خانم فهیمه رحیمی, همچون درگذشت هر عضو دیگری از خانواه ادبیات که قطعا میتوانسته از راه دیگری روزگار بچرخان اما به این سو آمده و کاغذ و قلم را انتخاب کرده, جای تسلیت دارد. اما بعد: در این روزهای پس از فوت ایشان, خیلی از دوستان با این گزاره که کتابهای خانم رحیمی جماعت زیادی را کتابخوان کرد, بر اهمیت وجود کتابهای ایشان صحه گذاشتند. من از دو منظر با این دیدگاه مخالفم. اول این که خیلیها با انواع دیگری از کتاب به ادبیات علاقمند شدند. درست که هیچکس با "جنگ و صلح" شروع نمیکند, اما درست در زمانی که آثار خانم رحیمی تازه به مخاطبان معرفی میشد, آثاری از مارک تواین و چارلز و دیکنز و ژول ورن و آگاتا کریستی هم در بازار یافت میشد که هم برای نوجوانهای تازه از راه دسیده و هم ربای کتابدوستهای کمحوصله مناسب و جذاب بود. اگر نخواهم توپ را فقط در زمین ادبیات ترجمه نگاه دارم, و با اندکی اغماض, رمان "چراغها..." خانم پیرزاد هم الگوی امنتر و صحیحتری برای این آشنائی مقدماتی محسوب میشود. ضمنا همیشه این خطر وجود دارد که کسی که غذا خوردن را با غذاهای نامناسب شروع کند, به همان ذائقه عادت کند و دیگر هیچوقت نتواند یک غذای خوب را تشخیص بدهد, چه رسد به این که از آن لذت هم ببرد.
دوم این که, صرف کتابخوان بودن اهمیت ندارد: مهم این است که چه نوع کتابی خوانده میشود, چه تاثیری بر مخاطب میگذارد, و او را به چه آدمی تبدیل میکند یا نمیکند. یکبار به دوستی میگفتم بهتر است همه مردم به جای پر کردن ویترینهای منزلشان با بلور و کریستال, کتاب بخرند و هدیه بدهند و ویترینها را پر کنند. دوستم با هوشمندی یاداوری کرد که: "نه! خیلی کتابها ضرر وجودیشان از آن کریستال بیخطر, بیشتر است." گفت تو که در نمایشگاه کتاب و با دیدن خیلی از عناوین عرضه شده – از جمله کتاب مستطاب "په, نه, په! – دلآشوبه گرفته بودی, حالا هم فکر کن اگر قرار است درختان جنگل قطع بشوند تا همچه کتابهائی به دست مردم برسد, همان بهتر که چاپ نشوند و به جایش کریستال باشد."
تنها نکته مثبتی که در چنین ادبیاتی سراغ دارم- که البته بحثی حاشیهای است و قطعا نه در متن خود ادبیات – امکان سودآور بودن و گرداندن چرخه نشر است, چرا که در یک اقتصاد موفق وجود آثار عامهپسند حتا با قبول زیانهای معنویشان, شاید بتواند بازار را برای نمونههای دیگر هم گرم کند. اوضاع وقتی بهتر میشود اگر یک نویسنده زن بتواند از حوزه کتاب که کمیتی و کیفیتی و تاریخی و عرفی حوزهای مردانه به شمار میرود, درامدزائی کند و به جای تن دادن به خیلی مشاغل پرسود دیگر که قطعا زحمت و مرارتشان از نوشتن کمتر است, چشم و پشت و وقت و زندگیش را صرف این حوزه کند. البته در شایعات افواهی آمده که ظاهرا خانم رحیمی از این منظر چندان هم پرعایدی نبوده اند, که نمیدانم تا چه حد راست است اما اگر راست باشد تاسف دوچندان میشود.
ما مثل همیشه با امید و آرزو زندگی میکنیم و مینویسیم. یکی از امیدهای من این است که رزوی نوشتن برایمان یک شغل معتبر باشد, جنبههای معنوی و مالی نوشتن به نفع هم کنار نروند, کتابها هم خوب باشند و هم درامدزا, و سلیقه مخاطبان آنقدر بالا برود که بهترینها را بخوانند و برایش پول بدهند.
شیوا مقانلو