مرگ، گناه و هویت در آثار رولفو

مرگ، گناه و هویت در آثار رولفو
هادی مشهدی: در ادامه سلسله نشست‌های «درهای باز بین فرهنگی»، مرکز فرهنگی شهر کتاب، سه شنبه اول آذر، میزبان کارلوس تیرادو ساوالا، سفیر مکزیک بود. این نشست به بررسی و نقد آثار «خوان رولفو» اختصاص داشت. رولفو بنیان گذار سبک رئالیسم جادویی است، نویسندگان و متفکران متعددی چون مارکز از او تاثیر پذیرفته‌اند. «پدرو پارامو» معروف‌ترین اثر اوست که ادبیات انقلاب مکزیک و رسوم دیار گرایی را در خود خلاصه می‌کند. بلقیس سلیمانی، داستان نویس و شیوا مقانلو داستان نویس و مترجم میهمانان این نشست بودند. سخنرانی کامل سفیر را در اینجا بخوانید.

پدرو پارامو، اثری بدون قهرمان
جایگاه پدرو پارامو یا خوان رولفو در ادبیات امریکای لاتین کجاست؟ آیا کومولا‌‌‌ همان مکزیک است؟ پدرو پارامو کیست؟ مفاهیم اصلی این اثر چیست؟ شیوه‌ی روایت رولفو در این اثر چیست؟ بلقیس سلیمانی بحث خود را بر اساس سوالات فوق چنین طرح کرد: در ادبیات امریکای لاتین آثار برجسته‌ای وجود دارند که در اصطلاح به آن‌ها آثاری درباره‌ی پدران وطن اطلاق می‌شود. مراد از پدران وطن کسانی هستند که در ایجاد تحولات اجتماعی موثر بوده‌اند. پدرو پارامو، در کنار «سور بز» نوشته‌ی بارگاس یوسا، «پاییز پدرسالار» نوشته‌ی مارکز و «توسل به روش» نوشته کارپانتیه، در زمره‌ی این آثار قرار دارد. در حقیقت، پدرو پارامو پیشگام این آثار است، این اثر بر مارکز در نوشتن صد سال تنهایی تاثیری به سزا داشته است. ماکوندو و کومولا هر دو سرزمین‌های تباه شده هستند.
سلیمانی در ادامه بحثش ضمن طرح سوالاتی دیگر، به بسط این سوال پرداخت که «آیا کومولا‌‌‌ همان مکزیک است؟»: آیا خوان رولفو، کومولا را به عنوان یک شهر حاشیه‌ای مطرح کرده است؟ کومولا نشانه‌ای از مکزیک در حال تحول است یا مکزیکی که در آن تباهی و ویرانی به فراوانی وجود دارد؟ به نظر می‌رسد که نویسنده در این اثر، تحولات اجتماعی و تاریخی انسان مکزیکی را در بستر تحولات یک روستا، از طریق یک شخصیت مرکزی بیان کرده است. به عبارت دیگر او از این طریق، کل مکزیک را مد نظر قرار داده است، از این رو می‌توان گفت کومولا یا استان خالیسکو حاشیه نیست، بلکه نشانه‌ای از مکزیک است. برخی معتقدند که این اثر یک اثر منطقه‌ای و بومی‌گرایانه است چون فرهنگ، آداب و رسوم یک منطقه را ترسیم کرده است، اما مساله این است که این منطقه به تنهایی استقلال ندارد، متصل می‌شود به تحولاتی اجتماعی که در سطح وسیعی در منطقه، در حال رخ دادن است، در واقع این اثر نمایانگر اضمحلال فئودالیسم و پدرو پارامو آخرین فئودال در حال تباهی است.
وی در بررسی و تبیین شخصیت‌های اصلی رمان پدرو پارامو گفت: در حقیقت آن‌ها بهانه‌اند برای جست‌وجوی گذشته و هویت. «پرسیادو» فرزند پدرو پارامو مسیری را برای شناخت گذشته پیش گرفته است، می‌توان گفت که پدرو پارامو شخصیت اصلی است، ولی قهرمان نیست. او دو ویژگی اساسی دارد، هم مرکز حیات است و هم مرکز تباهی. آبادانی روستا به او وابسته است، وقتی دست از کار می‌کشد، باعث ویرانی روستا است، یعنی شخصیتی دو وجهی دارد: هم خیر است و هم شر. به همین دلیل است که بعد از مرگ او روستا ویران می‌شود و ما به تمامی با مردگان مواجه می‌شویم. این نوع شخصیت‌پردازی یکی از ویژگی‌های رولفو است. پرسیادو هم قهرمان نیست و ویژگی‌هایی چون پارامو دارد، به طور معمول در ادبیات کلاسیک، قهرمان کسی است که از جهان مردگان گذشته و از آن خبر می‌آورد اما شخصیت‌های این اثر در جهان مردگان می‌مانند. در مجموع می‌توان گفت که پدرو پارامو اثری است بدون قهرمان، این نوع ساختار و شخصیت‌پردازی در آن دوره بسیار بدیع و تازه است، چراکه در ادبیات آن زمان هنوز قهرمان پروری رواج داشته است. از این جهت پدرو پارامو اثری ممتاز است.
سلیمانی افزود: بسیاری بر این اعتقادند که رابطه‌ی پدرو پارامو و پرسیادو‌‌‌ همان مضمون همیشگی را به یاد می‌آورد، رابطه‌ی جست‌وجوی پدر به وسیله پسر که وجه معنایی آن می‌شود جستجوی هویت، به اعتقاد من این معنای ضمنی به طور دقیق در این کار متجلی است، جست‌وجوی گذشته، جست‌وجوی هویت و جست‌وجوی مکزیک، که می‌توان آن را معنای اصلی اثر تلقی کرد. پدرو پارامو در لحظه‌ی تاریخی خود، وجود دارد، به این معنا که نمی‌تواند در لحظه‌ی دیگری وجود داشته باشد، او در لحظه‌ای وجود دارد که مناسبات اقتصادی بر پایه‌ی زمین‌داری و فئودالیسم است او دیگران را تحت سلطه و سیطره‌ی خود دارد، این گونه است که او چنین مناسباتی را ایجاد و ارزش‌گذاری می‌کند، بنابراین این شخصیت در چنین شرایطی متولد شده است. از دیگر سو می‌توان پدرو پارامو را ساخته و پرداخته دو وجه دانست: وجهی متاثر از طبیعتی خشن که نمونه آن را می‌توان در دشت سوزان دید و دیگری اجتماعی خشن که محصول تحولات اجتماعی آن دوره از تاریخ مکزیک است.
وی در ادامه، مفاهیم مرکزی رمان پدرو پارامو را توضیح داد: مرگ، گناه و هویت مفاهیم اصلی آثار رولفو را تشکیل می‌دهند، گناه با مرگ مرتبط است و هویت وابسته به گذشته. مرگ در آثار رولفو، ‌زاده‌ی مناسبات اجتماعی، تحولات تاریخی و مناسبات و ابزار تولید است. می‌دانیم که انقلاب مرگ‌زاست، انقلاب مکزیک نیز از این قاعده مستثنی نیست، از دیگر سو مناسبات اجتماعی هم مرگ‌زا هستند، پارامو یک فئودال است، مرگ و میر آدم‌ها در دست اوست، سیل و خشکسالی و عوامل طبیعی هم تولید مرگ می‌کنند، در مجموع می‌توان تمام مناسباتی را که در آثار رولفو وجود دارند، مرگ‌زا دانست. در این اثر روایت از جهان مردگان بر آمده، حال آنکه به اعتقاد من روایت، خود نشانی از زندگی است، چراکه روایت مردگان حاکی از تمایل آنان به زندگی است و آن را فرا می‌خواند، به عبارتی روایت تولید زندگی می‌کند. ‌‌‌همان طور که در ادبیات شرقی، شهرزاد مرگ را به وسیله روایت پس می‌‌زند.
سلیمانی، مفهوم مرکزی دیگر یعنی گناه را مورد بررسی قرار داد: گناه مفهومی است وابسته به مفهوم مرگ. دین، یکی از مضمون‌های همیشگی آثار رولفو است، اما از بطن این موضوع همیشگی گناه سر بر می‌آورد و در اصل همین مسئله است که روایت را می‌سازد، به این دلیل است که جهان مردگان خاموش نیست، آرامش و سکون ندارد، از این رو می‌توان گناه را عامل روایت و عامل بی‌تابی مردگان دانست. اما جالب توجه است که در چنین روایتی لحظات مرده وجود ندارد، حال آنکه اگر از منظر روایت‌شناسی نگاه کنیم، روایت جهان مردگان باید تصویرگر جهانی باشد راکد و منفعل. پدرو پارامو این گونه نیست، سرشار از حرکت است، شخصیت‌ها دیالوگ دارند و صاحب حواس‌اند. این عوامل باعث شده‌اند که روایت ریتم داشته باشد.
سلیمانی هویت را وابسته به گذشته دانست، او رویکرد پرسیادو، شخصیت رمان پردو پارامو، را از همین دیدگاه مورد بررسی و واکاوی قرار داد: گذشته او مربوط است به پدرش و یک روستا، بنابراین به روستا باز می‌گردد. گذشته او ثمره‌ای از مرگ را در خود دارد، چراکه سپری شده است. هر چیز سپری‌شده‌ای بهره از مرگ دارد، این مفهوم در داستان پدرو پارامو با سفر پرسیادو به جهان مردگان متبلور شده است. جالب توجه است که هویت نیز واقعیتی محکم و پابرجا نیست، همواره بخشی سلبی است و نشانه‌هایی از مردگی و اضمحلال را در خود دارد، هرگز ثابت و جازم نیست، در این اثر هویت‌ها سیال، نا‌امن و در حال تغییر هستند، این گونه است که این مفهوم به عنوان یکی از مفاهیم مرکزی این اثر در ارتباط مستقیم با مرگ است.
سلیمانی ادامه داد: پرسیادو در اصل در جست‌وجوی لحظه‌ی حقیقت به معنای متداول آن در آثار کلاسیک، نیست. لحظه‌ای که ادیپ می‌داند کیست و در واقع لحظه‌ای که کسی به ماهیت و هویت اصلی‌اش پی می‌برد، می‌توان تحت عنوان نمودی از لحظه‌ی حقیقت در ادبیات کلاسیک عنوان کرد، پرسیادو در پی چنین لحظه‌ای نیست، گو اینکه رولفو خیلی نمی‌خواهد به این سوال پرسیادو پاسخ بدهد، بلکه می‌خواهد به مخاطبانش پدرو پارامو را بنمایاند.
وی در رابطه با سبکی که در نگارش این رمان به کار گرفته شده، گفت: به اعتقاد بسیاری، این اثر متعلق است به سبک رئالیسم جادویی و این درست است، به سبک آثاری که مسائل عادی را به شیوه‌ای غیر عادی طرح می‌کنند رئالیسم جادویی اطلاق می‌شود، به نظر می‌رسد که رولفو هم به طور دقیق همین رویکرد را داشته است. او از تباهی و اضمحلال یک روستا و بر مسند قدرت نشستن یک نفر و همچنین تباهی او صحبت می‌کند، اما به شیوه‌ای غیر معمول. او روایت خود را از جهان مردگان آغاز می‌کند و در جریان داستان پدیده‌ها مدام عینیت خود را از دست می‌دهند، رئالسیم جادویی ناچار است با عینیات و جزئیات روایت را پیش ببرد، یکی از بسترهای اعمال چنین روشی صحنه‌پردازی است ولی در این اثر چنین چیزی وجود ندارد و ساختار بر اساس روایت شکل گرفته است.
رولفو، متاثر از برونته
شیوا مقانلو ابتدا به دقت رولفو در پرداخت دقیق و مونتاژ متریک پدرو پارامو اشاره و تصریح کرد: پرداختن به چنین ویژگی‌هایی از این رو نیست که نویسنده بخواهد آن‌ها را به رخ بکشد، چراکه این ویژگی‌ها در آثار بسیار زیادی وجود دارند، مهم این است که در این اثر چه بحثی با این ضرباهنگ و ساختار زیبا مطرح شده است. به اعتقاد من جذابیت کار رولفو در این است که از ریشه‌های‌اش نوشته، دغدغه‌های بومی و منطقه‌ای را طرح کرده است، در عین حال که مضمون‌های اصلی او بین‌المللی هستند. برخی مارکز را متاثر از رولفو می‌دانند ولی به اعتقاد من او بر نویسندگان متاخر، مثل آلنده هم تاثیر داشته است، در اصل اگر بخواهیم چنین رویکردی داشته باشیم، رولفو را نیز در برخی موارد باید متاثر از برونته بدانیم.
وی تاکید کرد: به اعتقاد من برای پرداختن به چنین اثری بهترین روش نوتاریخ‌گرایی است، مطابق این روش که از ۱۹۹۰ به این سو در نقد ادبی مطرح شده است، اگر بخواهیم اثری را به شکلی صحیح بفهمیم، باید به بستر تاریخی آن رجوع کنیم و به طور متقابل اگر بخواهیم درک خوبی از تاریخ فکری و فرهنگی یک دوره داشته باشیم، باید ادبیات و سایر آثار تاریخی و فرهنگی آن دوره را مورد بررسی قرار دهیم، به اعتقاد من این روش در بررسی و نقد پدرو پارامو مناسب و کارآمد است، یعنی از دانش جمعی و دانش فرهنگی استفاده کنیم، تا رابطه متقابل بین ادبیات و غیر ادبیات را دریابیم، در این نوع نقد محتوای ادبی و غیر ادبی به طور کامل بر هم می‌غلتند، از حرکت آن‌ها می‌توان به نتیجه‌ای مطلوب رسید.
مقانلو، لازمه‌ی به کارگیری چنین رویکردی در نقد پدرو پارامو را پرداختن به دوران کودکی و زندگی رولفو دانست و افزود: در خردسالی او دو اتفاق مهم صورت گرفته که نه تنها او را برای آینده، که کتاب او را هم ساخته‌اند، این دو اتفاق، هم تاریخ فردی خوان رولفو را تعیین کرده‌اند و هم تاریخ جمعی کشورش را، یکی کشته شدن پدرش، مرگ مادر و بزرگ شدن او در خانه‌ی پدربزرگش است و دیگری جنگی است که وابستگان کلیسا ایجاد کردند. در جریان این جنگ کشیش کتابخانه کلیسا را به منزل پدربزرگ او منتقل کرده، او که در خانه پدربزرگ است با انبوهی کتاب مواجه شده، و به مطالعه آن‌ها پرداخته است. عامل دیگری که بر تاریخ فردی رولفو تاثیر داشته منتخبی از اشعار و ابیات عامیانه مکزیک است. به اعتقاد بسیاری از منتقدان رد پای این اثر در پدرو پارامو دیده می‌شود، شغل رولفو به عنوان یک فروشنده سیار را نیز می‌توان بر این عوامل اضافه کرد.
وی ادامه داد: به این ترتیب، خوان رولفو با فرهنگ بومی و باورهای اسطوره‌ای آشنا شده است. در ‌‌‌نهایت این تاثیرات ما را به یک بافت و بستر مرکب از سه چیز رهنمون می‌شوند، باورهای عامیانه‌ی مکزیک، تکنیک‌های مدرن داستانی و یک طنز سیاه و دیدی تلخ که می‌توان گفت از دیدگاه رولفو ناشی شده است. نکته مهم دیگر این است که آثار بسیاری هستند، که به منطقه‌ای خاص می‌پردازند، پوشش، عادات غذایی، باورهای مذهبی و ویژگی‌هایی از این دست را مد نظر قرار می‌دهند و در کل از منظری به داستان نزدیک می‌شوند که ما آن را ناحیه‌گرایی یا منطقه‌گرایی می‌نامیم، اما زیبایی کار رولفو در این است که ناحیه‌گرایی را به طور صرف دستمایه کار خود قرار نداده، در حالی که جغرافیای واقعی و رئال را انتخاب کرده است. او از سرزمینی واقعی، سرزمینی درونی ساخته، شخصیت‌ها، نسل و بشریتی منحصر به فرد و بی‌نظیر آفریده که در عین حال دغدغه‌های جهانی هم دارند.
مقانلو در بسط بیشتر چنین ویژگی‌هایی افزود: ما با کومولایی روبه‌رو هستیم که در نقشه‌ی جغرافیا وجود دارد، اما مرده‌ها و زنده‌ها، گذشته و آینده، نزدیک و دور و اینجا و آنجا همگی در بطن آن وجود و حرکت دارند. در پدرو پارامو بین مرگ و زندگی خط‌کشی و مرزبندی مشخصی وجود ندارد، از این رو رولفو بشریتی متفاوت خلق کرده است که دغدغه‌هایی شبیه‌های دغدغه‌های همه ما دارد. به اعتقاد من به این دلیل است که این اثر را پیشگام رئالسیم جادویی می‌دانیم، اما خود آن را نمی‌توان خیلی دقیق به رئالیسم و رمانتیسیسم تجزیه کرد، رولفو زبان و منطق خاص خود را دارد و با آن‌ها به آدم‌های‌اش زندگی می‌دهد، این منطق هیچ قضاوتی ارائه نمی‌کند، به همین دلیل است که به زعم اوکتاویو پاز اهمیت کار رولفو در این است که به جای تفسیر و تبیین و تشریح فقط تصویر کرده است.
وی تصریح کرد که رولفو به عمد بسیاری از اتفاقات را حذف کرده و از این طریق توانسته بر مخاطب خود تاثیر گذار باشد، به زعم مقانلو شیوه رولفو مبتنی بر نوشتار تجربی است، وی این مفهوم را مهم‌تر از بحث مضمونی رئالیسم جادویی ارزیابی کرد و ادامه داد: رولفو به ساختاری رسیده که در زمان خودش نو و تازه بوده است، از این رو هم ترجمه این آثار دشوار است و هم قواعد نوشتاری آن‌ها، به این معنا که یک نقطه، یک ویرگول و حتی یک خط در نظام نوشتاری این دست آثار معنا می‌یابند.
مقانلو رویکرد رولفو به مرگ را تشریح کرد: دلبستگی او به مرگ، به انتقام گیری، به سختی طبیعت و به روابط سخت ولی پایدار خانوادگی، خیلی خوب در آثارش دیده می‌شود. همچنین بحث پدرسالاری که وابسته است به فئودالیسم، در این آثار به خوبی نمایان هستند. در پدرو پارامو هم ریشه مرگ است و هم میراث، پدر چیزی جز مردن نیاورده است و نمی‌تواند چیزی جز آن برای فرزندانش باقی بگذارد. ما در این اثر شاهد یک ساختارشکنی بدیع هستیم، اینکه در نیمه‌ی داستان در می‌یابیم که راوی مرده است، وقتی جریان یک داستان با روایت اول شخص پیش می‌رود، بستری مناسب برای هم‌ذات پنداری مخاطب فراهم می‌شود، از این رو کشتن و حذف او بسیار دشوار به نظر می‌رسد و به طور قطع جسارت فراوانی می‌خواهد.
وی به کارگیری این روش و ترفند را نشان از حرکت داستان در مسیری اسطوره‌ای دانست و تاکید کرد: مراد، طرح اسطوره‌ها تنها در چارچوب باورهای مردم منطقه نیست، بلکه ساختار اسطوره‌ای مطرح است، در اسطوره‌ها زمان حلقوی است، خطی حرکت نمی‌کند از این رو نمی‌توان تشخیص داد که تاریخ کجاست و اسطوره کجا، در این اثر با چنین ساختاری مواجهیم، با روایت و زمان غیر خطی، شاید به این دلیل، این ویژگی را بنیاد رئالیسم جادویی می‌دانیم.
مقانلو از ورای این منظر اشاره به قول بارت را ضروری دانست: «اسطوره تاریخ را به طبیعت تبدیل می‌کند». این رای به این معناست که تاریخی هست که همیشه از اسطوره‌ها حمایت و جایگزین‌ها و بدیل‌های آن را رد کرده است، حالا اسطوره‌ها چنان این تاریخی که آن‌ها را حمایت کرده تایید می‌کنند که آن را به شکل چیزی کاملا طبیعی بازمی نمایانند نه به شکل تاریخی بیرونی، یعنی به نحوی خود را در فرهنگ جا می‌اندازند که ما می‌گوییم این در اصل خود طبیعت است، بر تاریخی که آن‌ها را حفظ کرده صحه می‌گذارند و آن را طبیعی جلوه می‌دهند. البته این بحث بارت بیشتر راجع به محصولات فرهنگی است، ولی به اعتقاد من در اینجا هم صدق می‌کند، در این اثر قضایا آن قدر عینی و شفاف بیان می‌شوند که ما از هیچ چیزی تعجب نمی‌کنیم.