سال ها پس از خاموشي

جشن تولد 81 سالگي دونالد بارتلمي


سال ها پس از خاموشي
جشن تولد 81 سالگي دونالد بارتلمي

نويسنده: شيوا مقانلو

«آينه زمان خودت باش اما جلوتر از زمانه ات حركت كن» اين جمله به هيچ متفكر و فيلسوف معروفي متعلق نيست، بلكه نتيجه ذهني خودم است وقتي به دونالد بارتلمي فكر مي كنم و سعي دارم در يك اجبار نقادانه، او را طبق تعاريف علم سيستماتيك رده بندي كنم (ليت مدرنيست؟ پست مدرنيست؟ يا...) بارتلمي در دوراني نوشتن حرفه اي (و اصلاشايد تفكر منحصر به فرد ريشخندآميز و مهربانش) را آغاز مي كند كه كشورش مشغول پر و بال دادن به دو روياي بزرگ آمريكايي در درون و بيرون مرزهاست: شكوفايي هنر جنگ و لشكركشي به آسياي جنوب شرق به اميد يافتن مستعمراتي نوين، و شكوفايي اقتصاد خانگي مبتني بر مصرف سرخوشانه و التزامي و هرچه بيشتر كالاهاي حاضري نالازم. بارتلمي مورخ قصه گوي دوراني است كه آمريكايي سفيدپوست طبقه متوسط با ظرف غذاي حاضري و شلوار ماركدارش روي مبل بزرگي لم مي دهد و جسم و جانش را به دست اخبار/فيلم/مستنداتي مي دهد كه با سرعتي مرگبار تصاوير بي ربط و باربط را جلو چشمانش رژه مي برند: تصاوير پرتاب موشك ها به فضا، سربازان كلاهخود به سر و تفنگ به دست، واريته هاي رنگارنگ استوديويي، سوپ اپراها و سريال هاي آبكي، آگهي هاي تبليغاتي صنايع غذايي و بهداشتي و دارويي و خودروسازي، و حتي تبليغ و معرفي نظريات جديد مذهبي (معنوي؟).
    در اين جهان قطعه قطعه و پرشتاب، نوشتن قصه هاي منسجمي كه آغاز و ميانه و انتهاي سرراستي داشته باشند، ديگر به شوخي مي ماند. حالاجهان قطعه قطعه شده است، و همراهش هويت انسان. پس بارتلمي راوي هويت هاي تكه پاره اي مي شود كه مثل بادكنك رنگيني ابتدا باد و سپس مچاله شده اند، و اينك با هر رنج يا شعفي به گذران عمر مشغول اند. اما مهم اينكه داستان هاي او اين جهان تكه پاره را صرفا تعريف نمي كنند، بلكه خودشان به اين تكه پارگي تبديل مي شوند: در هم مي شكنند، به هم مي ريزند، ديالوگ ها و پاراگراف هايشان در هم مي لغزد و لابه لاي هم فرو مي روند. اين داستان ها – از منظر يك داستان عادي- گاه مايوس و دلزده تان مي كنند، مسخره تان مي كنند، به شگفت وامي دارندتان، و لج تان را درمي آورند... دوباره قطعه اي نو... تكه پاره اي اين سو... روايتي نو... و هيچ گاه تمام نمي شوند. براي مواجهه با داستان هاي دونالد بارتلمي، بايد آن ها را اين گونه ديد.
   
    هشت سال پيش براي نخستين بار و با ترجمه مجموعه داستان «زندگي شهري»، دونالد بارتلمي را با يك كتاب كامل به مخاطبان فارسي زبان معرفي كردم. آن روزها مدام با اين سوال - منطقي - روبه رو بودم كه او كيست و سبكش چيست و چرا دشوارخوان است و چرا عجيب است و چرا اين قدر نو و به تعبيري آوانگارد. طنز تلخي بود كه داستان هايي متعلق به مثلا40 سال پيش، به هزار و يك دليل براي جامعه ادبي ما – اعم از ناشر و منتقد و مخاطب - آوانگارد تلقي مي شوند. خوشحالم كه حالاماجرا آنقدر جا افتاده كه دوستان شرق سالروز تولدش را نيز يادآور مي شوند. پس به نيابت از آن مرحوم، تشكر مي كنم از: نخستين مترجماني كه تك داستان هايي از او را در نشريات ادبي چاپ و به من و ما معرفي كردند، ناشر «زندگي شهري» كه به اين كتاب اعتماد كرد، منتقدان به روزي كه به نقد و معرفي آثارش پرداختند، و خوانندگان جسوري كه در اين سفر همراه شدند. تولد همه مان مبارك.