در جست وجوی زمان از دست رفته

خانم مقانلو فکر می‌کنید که درایران از کتاب "در جست وجوی زمان از دست رفته" چقدر استقبال شده است؟
به باور من, استقبال از این کتاب در ایران و از سوی نخبه های فرهنگی, با استقبالی که در کشورهای دیگر و از سوی بافت خاصخوانشان شده, خیلی تفاوتی ندارد؛ چون این کتاب پیشاپیش مخاطب خیلی خاصی را مد نظر دارد, گرچه به شهرت و چایگاه عامی رسیده. به نوعی اسم کتاب بزرگتر از میزان استقبال آن است. خیلی‌ها شاید کتاب را خریده و در آرشیو‌شان داشته باشند ولی لزوماً آن را کامل نخوانده باشند. بنابراین در این قضیه, آمار استقبال – به معنای خرید – به معنای استقبال – از نظر خواندن - نیست. البته فکر می‌کنم در خیلی کشورهای دیگر هم به این صورت باشد.
در راستای همین نگاه، یک عده بر این باورند که عصر رمان‌های پرحجم گذشته و دیگر چنین آثاری خوانده نمی‌شود. شما با این نگاه موافقید؟
حداقل برای نسل من, سن رمان خواندمان وقتی بود که هنوز  عصر رماناهی پرحجم نگذشته بود. فرصت و اشتیاق کافی داشتیم، من هم این را قبول دارم که سن 14-15 تا 20 سالگی بهترین زمان برای خواندن رمانهای حجیم است، و دست کم میتوانستیم چنین کتابی را در دسترس داشته باشیم. رمان حجیم خواندن سن دارد، به علاوه شرائط محیطی. امروزه اگر کسی از بچه های نسل اینترنت, معتاد به زبان سادهنویسی اینترنت و چت موبایلی بخواهد کتاب های حجیم کلاسیک بخواند, احتمالا نه آن فاخر بودن کلام را تاب می‌آورد و نه حجیم بودنش را. کلام آهنگین و ریتم یکنواخت و حجم زیاد کتاب, و بیش از همه بی اتفاقی" کتاب, او را اذیت می‌کند. هرچند به نظرم  "در جست و جوی زمان از دست رفته" این پتانسیل را دارد که به شکل بازیگوشانه, گاهی این صفحه و گاهی صفحه دیگر, هم با آن روبرو شد. این کتاب را باید آنطوری خواند که احتمالا خود پروس از روایتگری مد نظر داشته: یعنی نه یک خط سیر مستقیم داستانی, بلکه زندگی کردن بی واسطه و روبرو شدن سیال و بی تکلف با آنزندگی. یک زمان انرژی داری که کل یک جلد را بخوانی, و یک زمان فقط میتوانی میان چند جلد مختلف تورق کنی. به هر حال قصه کلاسیکی نیست که از نقطه الف به ی برسید. پروست برای ما یک داستان کلاسیک را با مقدمه، میانه و انتهای مشخص تعریف نمی کند که نشود یکهو از میانش برش نزد و نپرید و گزینش نکرد؛ گرچه تقسیمبندی و عناوین کتابش و فصل به فصل جلو آمدن زندگی قهرمانش شاید ما را در محظور بگذارد که کتاب را از هر جایی شروع نکرد و در هر جایی هم نبست.
شما خودتان همینطور خوانده‌اید؟
بله, و اعتراف میکنم کامل نخواندمش. شروع کردم همانطوری که از طرف نویسنده جلد و شماره ‌خورده بود, به خواندن. اما به همان نتیجه بالا رسیدم که این ترتیب نوشتن بیشتر نوعی کد دادن و راهنمایی ذهن بوده که اساس سال‌های نگارش و سال‌های عمرش را مشخص کند. استخوانبندی شخصیتهای اصلی – اعم از انسانها و اشیا- که دستم آمد, پرشهای خواندینم هم شروع شد. طبعا چیزهایی هم از دستم رفته, شاید چیزهایی خیلی مهم, اما به گمانم برای خود پروست هم  رسیدن به آن ارتباط سیال و آرام و رسوبکرده میان خواننده و کتاب, مهمتر از هر چیز دیگری بوده.
فکر می‌کنید که این کتاب چه تاثیری روی ادبیات داستانی ما گذاشته, چقدر نویسنده‌های ما از این کتاب وام گرفته‌اند ؟
فکر نمی‌کنم خیلی تاثیر گذاشته باشد، اصولاً اگر این کتاب را از منظر زندگی‌نامهنویسی نگاه کنیم که این سنتی ریشهدار در اروپا و به خصوص فرانسه است ولی ما در ایران زندگی‌نامه داستانی مشخصی نداشته ایم (و طبعا به دلایل جامعهشناختی و تابوهای فرهنگی و ... برمیگردد) پس این کتاب هم چیزی را در ایران شکوفا نکرده است. از منظر تحلیلهای فرمال و سبکشناسانه هم باز به همان دلایل اجتماعی و نبود زیرساختها و سنتها, نه خوانند‌گان و نه نویسندگان هیچ‌وقت مجال پرداختن به این مطولنویسی ادبی را نداشته اند.