برای سیمین دانشور


برای سیمین دانشور
شیوا مقانلو
آنتوان دو سنت اگزوپری, خالق شازده کوچولو وروباه و گل سرخ آشنایش, همانسان که نویسندهای سترگ و خلبانی جسور بود, شوهری غریب هم بود. و شاید به همین خاطر است که زنش کونسوئلو, در جایی از کتاب خاطراتش درمورد زندگی با همسرش مینویسد: "همسر یک خلبان بودن شجاعت است, اما همسر یک نویسنده بودن از خودگذشتگی است." (1) و به نظرم این حرف برای مردهایی هم که همسر نویسندهای دارند, صحت داشته باشد, شاید خفیفتر, اما زندگی در کنار آن که با قلم زندگی میکند همان شریک شدن در لکههای جوهریست که قلم کاتبش روی کاغذ پس میدهد. همسر نویسنده میان تمام آن لکههای جوهر, شخصیتهای خیالی, دیالوگهای راست و دروغ, و آغازها و پایانهای شاد و ناشاد زندگی میکند و میمیرد و از نو زاده میشود تا کنار کاتب بماند. اما وقتی با دو کاتب زیر یک سقف روبرو ایم که هر دو به یکسان شجاع اند و به یکسان از خودگذشته که همسری نویسنده را تاب بیاورند, کدامشان است که میان لکهها میچرخد و میمیرد, و کدامشان است که مینویسد تا دیگری باشد, و کدامشان است که دیگری را زیر سایه  خود پنهان میکند, میبالاند, میکشد, یا زنده میکند؟
شجاعت زنی که برای نخستین بار نخستین داستاننویس رسمی کشوری سنتی میشود, کم از شجاعت نخستینهای تمام حوزههای دیگر نیست: نخستین خلبانها, و نخستین همسرها. از دیرباز سنت نوشتاری, قلم و آنچه مینوشته مترادفی برای بدن و نگاه مردانه شناخته میشده, حتا اگر نه خودآگاه و رسمی و تئوریک, اما پذیرفته شده و ناخوداگاه و عینی. نرهمحوری کلام و قلمی که فیلسوفان قرن بیستم شارحانش شدند, پیش از آنها در متون مختلف خودنمائی میکرده؛ و اینجا در ایران آسیائی نیز. و بعد, شاید سالهاست که دانشکدههای ادبی برونده شایسته و شایانی درمقام نویسندهپروری نداشته اند و بیش از نویسنده, آشنا و علاقمند و ناقد ادبی پرورانده اند. اما منصف باشیم که یکی از اولین و بهترین بروندههای دانشکده ادبیات تهران, سیمین دانشور است که عنوان نخستین بانوی داستاننویس زبان فارسی را با خود همراه دارد. این پیشرو بودن در نوشتار او نیز عیان است, چرا که هنوز "سووشون" او جسارتهای مضمونی و بیانی چشمگیری دارد که کاش در ترجمهاش به هفده زبان دیگرش هم درامده باشد. و بعد این که به سراغ داستانهای دیگران هم میرود, جسارتی نو میکند, و دست به ترجمه قصهها میزند. اما این هم هست که تصویر دانشور به کرات نویسنده خواسته و ناخواسته درگیر تصویر رمانتیکتر زن یک نویسنده, یعنی زن جلال آل احمد, قرار میگیرد؛ پایگانی که جلال نویسنده را به چشم دوستدارانش نویسندهتر و خوشقلمتر مینشاند؛ به سان شوالیهای که از اساس مهیای زین و برگ ادبی است و بی زور و کنکاش, اسب نوشتن را زین کرده است. بازی را که بچرخانیم, و از شارحان پستمدرن امروزی کمک بگیریم, این میتواند جلال باشد که در پایگانی معکوس و به عنوان شوهر خانم نویسنده از او یاد شود. اما این لقب همانقدر برای این مرد نوشتار بیمعنا و نارسا و بیهوده است که مثال قبلش برای آن یکی دیگر. این یعنی برنده تعیین کردن برای مسابقهای که اصلا نیست, یعنی کشتن آن اسب. این تصویر رمانتیک دو نویسنده زیر یک سقف هیچ عمقی ندارد که بشود با آن مسابقهای را تا انتها برد, سن و سال هم اینجا حساب نمیشود که معلوم کند چه کسی اولین لکه جوهر را انداخت. مهم عشق است, نه آن تصویر عاشقانه دو نفر نویسنده زیر یک سقف, تصویر سه نفره دو نویسنده عاشق به ذات کلمه, عشق به نوشتن, به داستان. و یقین که دانشور در این عاشقی تمام است.        
خاطرات گل سرخ- کونسوئلو اگزوپری- موگه رازانی- نشر کتاب نادر- 1380