از شکلات وشیاطین دیگر

از شکلات وشیاطین دیگر

شیوا مقانلو

برای چیزهایی که عاشقشان هستیم باید بجنگیم, و وقتی پای شکم وسط باشد این جنگ سخت می­شود! نزدیک ده سال است که لب به قند, شکر, و مربا نزده ام, مزه­ی چای شیرین صبح از یادم رفته, و قهوه را همیشه تلخ می­خورم. این کارها را می­کنم تا با وجدان اندکی راحت­تر به سراغ خوراکی محبوبم یعنی شکلات کاکائویی بروم! یعنی مصالحه کرده ام, و آن­ یکی­ها را به نفع این یکی از زندگی حذف کرده ام تا نزد دندان­ها و وزنم سرافکنده نباشم. گاهی اخبار علمی شکلاتی را دنبال می­کنم که مثلا "شکلات کاکائویی نشاط­­­آور است و برای قلب و اعصاب خوب است و برای پوست صورت خوب است و ..."؛ اما ته دلم فکر می­کنم این­ها توجیهات دانشمندان خجولیست که یواشکی شیفته­ی شکلات هستند! با سایر شیاطین خوب جنگیده ام: مدت­هاست چربی و روغن و گوشت قرمز و نوشابه­های مصنوعی و غذاهای سرخ­شده و فست­فودها را راحت کنار گذاشته ام, جز این دشمن عزیز (همه­مان بالاخره یک وسوسه­ی خلاص­نشدنی داریم, نه؟!) تنها تسلای خاطرم این است که در کشور ما شکلات – به آن معنای اسرارامیز و باشکوه و رویاییش- وجود ندارد: تنها سه, چهار کارخانه­ی شکلات­سازی بیشتر به چشم می­آیند که تازه طعم و مزه­ی کارهایشان به هم شبیه است و نه چندان دندان­گیر. حالا تصور کنید اگر مثلا از آن مغازه­های شکلات­فروشی کلاسیک و لوکسی داشتیم که شبیه موزه اند, و ده­ها مدل شکلات با شکل­ها و طعم­ها و میوه­ها و مغزها و اسانس­ها و تزئینات و غلظت­های مختلف تولید می­کنند و پشت ویترین می­گذارند, تکلیف من چه بود؟ احتمالا باید کار تالیف و ترجمه­ی کتاب را کنار می­گذاشتم!