کالاها و داشته‌های فرهنگی‌مان را انبار نکنیم


کالاها و داشتههای فرهنگیمان را انبار نکنیم
شیوا مقانلو
چند وقت پیش آمار علمی جالبی میخواندم در مورد یافتههای اخیر دانشمندان درمورد عوامل و علل ایجاد استرس و اضطراب. طبیعتا این فهرستها همگام با بهروز شدن زندگی انسان و پارامترهای موثر بر آن, بهروز میشوند و دلایل و تفاسیر جدیدتری را هم در خود جا میدهند (عینا کتاب پیشگوئیهای نوستراداموس که ظاهرا هرسال ورژن جدیدی با کلی اضافات و الحاقات به آن منتشر میشود!) یکی از دلایل استرسزای فهرست مذکور "حق انتخاب خیلی زیاد" بود که نوعی استیصال و سردرگمی در انسان به وجود میاورد و دستپاچهاش میکند. فکر کردم درست است, چون حق انتخاب خیلی زیاد و کورکورانه لذت را از تو دریغ میکند و کمبود وقت را بیشتر به چشمات میاورد؛ وقتی هم لذت حقیقی تماس و برخورداری از چیزی را از دست بدهی, به اضطراب میافتی. به نظرم شاید ما حق انتخابهای بیرونی و اجتماعی چندان متنوعی نداشته باشیم اما اکثرمان ناگزیر به سمت زندگیهای درونیتری رفته ایم که پر از داشتههای فرهنگی متنوع و رنگارنگ است و برای خودمان انبارهای کاملی از حق انتخابهای متنوع در زندگی داخلیمان درست کرده ایم. به خصوص جایی که بحث فیلمها و کتابها و موسیقیهای ذخیرهشده روی درایوهای کامپیوتر و هاردهای جانبیمان پیش میاید. اما دقیقا نکته اضطرابزای ماجرا هم  همینجاست: همین که من با عمری محدود و مشخص و قدرت مغزی و فراگیری محدود و مشخص و اصلا بگوئیم سلیقه و ذائقه محدود و مشخص, دل و پشت خودم را گرم میکنم به داشتن صدها و هزاران فیلم و موسیقی و کتابی که میدانم خیلیهایشان را هیچوقت نه خواهم دید و نه خواهم خواند و نه خواهم شنید. سوی دیگر این دلگرمی, دقیقا حس اضطرابیست ناشی از تمام کمبودهای سختافزاری من به عنوان یک انسان فانی که نمیتواند با میل نرمافزاریم برای جذب تمام فیلمها و کتابهای عالم پا به پا شود.
و البته که یک دلیل اصلی این ذخیرهسازی بیرویه بحث کمجا بودن و رایگان بودن این اندوختههاست. فضای منازل آپارتمانی جای چندانی برای نگهداری جسم فیزیکی این علائق ایجاد نمیکند. قطعا اگر قرار بود پولی هم از جیب بپردازیم باز در خریدن سرگرمیهای موردنظرمان محتاطتر بودیم. اما وقتی نه مشکل فضا داریم و نه دغدغه خرج, کورکورانه هرچه را که بشود انبار میکنیم و اکثرشان را هم تا نصفه استفاده میکنیم و لذت هیچکدام را هم نمیبریم. این نظر را قبلا در مورد لباسهای اضافیمان (و نه لباسهای کهنه) هم داده ام: این که وقتی لباسی داریم که یکی دو فصل از رویش میگذرد اما نمیپوشیماش پس یعنی آن لباس مال ما نیست و حتما جایی صاحب دیگری در انتظار آن است که لباس به تنش برازندهتر و بهجا تر است. با محصولات فرهنگی هم میشود همینطور برخورد کرد, و برای "ندیدن" و "نخواندن" انبارشان نکرد. میدانم بزرگ کردن ابعاد کتابخانه کنار دیوار و افزودن ردیف به ردیف کتابها چه عشقی دارد, اما میدانم حس خجالت ناشی از گذشت سالها و باز نکردن جلد بعضیهایشان هم چقدر بد است. اما هیمن محصولات حتما جای دیگری با ولع و اشتیاق پذیرش میشوند. کاش دیوار اتاقهایمان را با ردیف هرگزنخواندهها و درایوهای کامپیوترهایمان را با انبوه هرگزندیدههای اضطراباور سنگین نکنیم.