به بهانه کتاب "آسمان خیس"


به بهانه کتاب "آسمان خیس"

سختیهای معاصر بودن در جهان ادبیات, کم از سختیهای معاصر بودن در کل جهان نیست. و البته که ترجمه یکی از کاراترین روشهای ایجاد و حفظ این معاصربودگی است. از سویهی ترجمه متن ایرانی به غیرایرانی حرفی نمیزنم, چون تجربیات این سویه آنقدر کم و گنگ و دستاوردهایش آنقدر دور از هدف است که نمیتوان آن را در یک نظام ساختارمند و هدفدار تجربهی معاصربودگی قرار داد. اما سویهی ترجمه متون غیرایرانی به فارسی وجه قویتر و قابل تاملتر این تبادل فرهنگی, چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی, است. اینجا تنها لذت متن و خواندن یک داستان تازه مطرح نیست, و ادبیات صرفا قائم به ذات هنری خودش مطرح نمیشود, بلکه کل فضای فکری و جهانبینی مرکز صدور آن متن دیگر به فارسی برگردان میشود؛ و البته که هر خوانندهای به فراخور حال و میزان تبادلپذیری ذهنش با آن متن روبرو خواهد شد: برخی در سطح داستان گفته شده باقی میمانند, و برخی افقهای پنهان زیر متن داستانی را کشف میکنند و به کشور/فرهنگ/جامعه دیگر پا میگذارند. از این منظر, کتاب ترجمه شده به فارسی نقش همان مرزهای غیررسمیای را بازی میکند که دی.وی.دیهای فیلمها و سریالهای خارجی, یا برنامههای ماهوارهای ایفا میکنند؛ با این تفاوت بزرگ که چون از صافی ممیزیهای اخلاقی و اجتماعی و قانونی بسیاری عبور میکند تا به دست مخاطب برسد, در عین حفظ هویت یگانهاش به عنوان یک ترانزیت فرهنگی مرزی, ترانزیت قانونی و معتبری هم خواهد بود.
نکته تلخ اما واقعی این است که شکاف میان تعداد آثار ترجمه شده به فارسی و تعدا آثار ارائه شده به زبانهای اصلی در جهان دیگر, به شکلی تصاعدی رو به افزایش است و بر این گمان ام که نه تنها هرگز کم یا پر نمیشود بلکه روزانه عمق و ابعاد بیشتری هم میابد. تعداد ورود مترجمان تازهنفس به بازار ترجمه ایران, تعداد ثبت و ظهور ناشران ادبیات داستانی, افزایش سطح آگاهیهای زبانی مردم و توانائی خواند متون به زبانهای اصلی, و حتا فراهم شدن اسباب استفاده از ترجمههای اینترنتی و انلاین, نیمتوانند پابه پای موج عظیم کتابهای ادبی چاپ شده در کشورهای دیگر حکرت کنند, و طبعا هرسال که میگذرد خواننده ایرانی از تعداد بیشتری از این کتابها بی خبر میماند. از سوی دیگر, هماهنگ کردن ذائقه ادبی مخاطبان ایرانی با اتفاقات تئوریک پی در پی و پرشتاب دنیای آنسو هم آنقدر کار سخت و زمانبری است که شاید به زمینهچینیهای چندساله نیاز داشته باشد. مصداقش همین که بسیاری از آثار ادبیات پستمدرن آمریکائی که مثلا در هه 1970 میلادی نوشته و مطرح شده و در دهههای بعد هم تبشان فروکش کرده, هنوز برای خیلی ازناشرها و خوانندگان فارسی زیاده از حد آوانگارد و نامفهوم ارزیابی شده و طبعا نیازی به ترجمهشان هم حس نمیشود, مگر با سماجت مترجم و قبول ریسک نفروختن کتاب بر گردن خود او. همین است که گاه با مجموعه داستانها یا گزیده مقالات یا منتخب اشعار ترجمهشدهای روبرو میشویم که پسوند داستانهای معاصر را بر خود  دارند, اما نویسندههایشان سالهاست که در گذشته اند! در شتاب نوزائی نسلها که دیگر نه هفت و ده و بیست سال, بلکه سال به سال نسلها نو میشوند, همسو شدن با این تغییرات معاصربودگی برای مترجمان ایرانی هم کار بسیار سختیست. و البته پاشنه آشیل ماجرا اینجاست که گاه برخی از نمونههای اتفاقا جدید و باب روز ادبیات خارجی هم خارج از ارزشهای صرفا ادبی به جریان مد روز تبدیل میشوند, سوار موج میشوند, و بنا به دلایل تبلیغاتی و بازارگرمیهای رسانهای بیش از آنچه جایگاه ادبیشان اقتضا کند ناگهان در ایران سروصدا به پا میکنند. نتیجه متعاقب, مهجور ماندن بسیاری از آثار فاخر و قابل تاملتر خارجی, حذف نمونههای کم سروصدا اما ارزشمند, و خو کردن سلیقه مخاطب یه ادبیات ظاهرا به روز غربی است که البته در بطن خود گرچه به روز است اما مهم نیست.
با توجه به مجموع نکات فوق, اهمیت مجموعه داستانی مثل "آسمان خیس" روشنتر میشود. ما با مترجمی روبرو هستیم که آشنائی مستقیم و رودروئی با ادبیات معاصر کشور مبدا دارد. هم نویسندگان این حوزه را میشناسد, هم زبان مبدا را؛ و به عنوان یک نویسنده ایرانی به مختصات زبان مقصد فارسی هم کاملا آشناست و از توانائی قلم تالیفیش برای شیواتر کردن متن ترجمه بهره میگیرد. حسینی زاد از میان بسیار داستان کوتاه, به سراغ متونی میرود که از ارزش ادبی و توان مطرح شدنشان در جامعه ایرانی مطمئن است. نکته مهم دیگر, خرید کپی رایت داستانها از سوی ناشر است که اقدامی لازم و به جا  و متاسفانه نو کم خریدار در ایران به شمار میرود. در نتیجه مخاطب میتواند با خیال راحت از بابت سهضلعی انتخاب داستان مناسب و معاصر / وجود مترجم آگاه و وفادار/ و حمایت ناشر اصلی از آن اثر در ایران, به سراغ آسمان خیس برود و در شهرها و آپارتمانها و زندگیهای آلمان امروز جولان بدهد. و ما بابت این لذتهای چندگانه, از محمود حسینی زاد متشکریم.
شیوا مقانلو